تارنمای شهدا و دفاع مقدس استان بوشهر

تارنمای شهدا و دفاع مقدس استان بوشهر

تارنمای شهدا و دفاع مقدس استان بوشهر

تارنمای شهدا و دفاع مقدس استان بوشهر

شهید حجت الاسلام صادق گنجی

شهید حجت الاسلام صادق گنجی

مسئول نمایندگی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در پاکستان

 

شهید روحانی صادق گنجی

 

زندگینامه

 

چه کسی می داند غم در زندگی من چقدر سایه افکنده است. من 8 ساله بودم که پدرم در گذشت در جبهه جنگ جسد های به خاک افتاده را دیده ام ،فراق برادرم نادر نیز ،بخش دیگری است که با آن رو به رو شده ام .شاید به همین دلیل است که اوقات خالی برای من بسیار با اهمیت است ،لیکن هر از چند گاهی غمم عود می کند .
زندگی ام توام با انقلاب ایران است .از 12 سالگی در مبارزات انقلابی شرکت کرده ام ،در دوران شاه دستگیر شده ام ولی به دلیل سن کم مجازاتم نکردند ،پس از انقلاب کارهای  مختلفی برای خدمت به مردم انجام داده ام ،زیرا پس ازانقلاب توجه ها به مردم معطوف بود .                                                                                             صادق گنجی
شهید صادق گنجی در سپیده دم روز 6 اردیبهشت ماه سال 1342 در یک خانواده مذهبی در شهر فسا دیده به جهان گشود .خانواده ایشان به علت ماموریت پدرش که فردی ارتشی بود از برازجان به فسا رفته بودند .پس ازاو ،دو برادرو سه خواهر نیز به جمع خانواده پیوستند .هشت سال گذشت که ناگهان طوفان سهمگینی مسیر زندگیش را به کلی عوض کرد و از نعمت وجود پدر محروم گشت .صادق در دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان دانش آموز ممتازی بود.او پانزده ساله بود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید .وی که حیطه فعالیتهایش را در خور روح تعالی طلب خود می دید ،پس از اتمام دوران دبیرستان راهی تهران شد و به جرگه طلاب علوم دینی پیوست .به همین منظور در مدرسه عالی شهید مطهری ثبت نام نمود و با امتیازی عالی قبول شد . از آن پس به طور شبانه روزی در مدرسه مشغول تحصیل و تهذیب نفس بود .
در سال 1359 با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان مبلغ به جبهه ها اعزام شد و به صورت غیر مستمر به مدت بیست ماه در جبهه های مختلف حضور یافت .سال 1363 بود و صادق بیست و یک بهار از عمرش می گذشت که ازدواج کرد و وارد مرحله جدیدی از زندگی شد . او مدتی به عنوان رئیس گزینش کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران خدمت نمود و سپس مسئولیت بازرسی اداره عقیدتی سیاسی رادر نیروی دریایی سپاه پاسداران  به عهده گرفت.ا و مدت کمی نیز در اداره مبارزه با منکرات تهران فعالیت داشت .
این دانشمند جوان به سبب دید سیاسی قوی و معلومات و اطلاعات گسترده ای که داشت مورد توجه مسئولین وزارت ارشاد قرار گرفته ،چند ماهی در آنجا مشغول خدمت بود تا شایستگی اش برای کار در خارج از کشور برای همه روشن شد .
او در سال 1365 در روز نهم تیر ماه ،همراه خانواده اش عازم کشور پاکستان شد تا در شهر لاهور ،مسئولیت نمایندگی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران را به عهده گیرد در آن زمان 24 سال داشت. او  با توجه به هوش و ذکاوت سر شار و قلبی مطمئن برای خدمت به مسلمین و بیدار سازی آنها در زمانی کمتر از دو ماه پس از اقامت در لاهور ،زبان اردو را که زبان رایج پاکستان و هندوستان است به خوبی فرا گرفت و از این طریق توانست ارتبات قوی با کلیه احزاب و گروهها و همه افراد سر شناس حکومتی و نمایندگان مجلس و حتی مردم کوچه و بازار بر قرار کند. در سال 1368و 1367 به عنوان نماینده ایران برای شرکت در سمینار ائمه اطهار(ع) که در هندوستان و در شهر دهلی نو بر گزار شد ،شرکت نمود و پیام اسلام و انقلاب اسلامی رابه همه رسانید و باعث افتخار ایران شد .
مردم پاکستان که فکر فراق محبوب ،دلهایشان را می لرزاند ،از هر گروهی که بودند ،سعی داشتند برای مراسم تودیع ،میزبان او باشند اما فرصت کم و عاشقان بسیار قرار بر این شد که برنامه طوری تنظیم شود که از هر قشری ،گروهی با هم یک بر نامه داشته باشند که در مجموع 55 مراسم تودیع در نظر گرفته شد این جلسات از طرف رئیس مجلس ،وزرای اعلای ایالات پنجاب ،وزیر کار ،نمایندگان مجلس و اساتید دانشگاههای لاهور منعقد گردید. صادق 28 ساله ،در 54 مراسم شرکت و سخنرانی کرد .او در صحبتهایش از هجر و فراق لاهور سخن ها گفت . چهار شنبه 28/9/1369 بود و آخرین مراسم تودیع که از طرف ادبا ،نویسندگان ،شعرا و خبر نگاران در هتل اینتر نشنال لاهور بر گزار شده بود . این شهید عزیز به منظور شرکت در جلسه در ساعت 45 ،7 دقیقه جلو درب هتل می رسد و به محض پیاده شدن از ماشین ،مورد هجوم وحشیانه چند تن از ایادی استکبار جهانی ووها بیون ملحد قرار می گیرد و با رگبار دشمن به خون می غلطد و خون پاک مطهرش ،زمین لاهور را برای همیشه رنگین می کند .
 
آثارباقی مانده از شهید 
بعد از نماز مغرب و عشا با خبر فوق العاده عجیبی رو به رو گشتم و آن اینکه گفتند ،یک مجروح ایرانی است که از زمان حمله ناکام با رمز یا زین العابدین (ع) در کنار رود خانه ی دره ی میان تنگه افتاده و در عرض این 8 الی 9 روز مرتب خودش را عبور می دهد به طور سینه خیز لکن موقعیت طوری است که دست یابی به او و به سلامت او مهلکه بدر بردنش دشوار است .
بی اختیار شروع کردم به دعا  کردن در حقش و مورد تعجبم صرفا این مسئله بود که تحمل این عزیز مجروح ظرف 8 روز در زیر گلوله های مستمر دشمن ،گرسنگی و تشنگی را کنار آب رود خانه می بود .و فشار های روحی ،سرما ،خستگی ،مکان منظمی نداشتن در قبال آنهمه حیوانات وحشی و ...جز امدادهای غیبی الهی به موقع بر بالینش رسیدن چگونه قابل توجیه است ...کجایند دهریون و مارکسیسمها تا پرده زنگار گرفته قلبشان را بدین حقایق به بازگشتی واقعی به سوی فطرتشان هادی باشد . این جماعت ای کاش به جای شعار و تشکیل تیم های دختر و پسری که محرک نیرومندی در اغفال دختران و پسران تازه بلوغ رسیده در اعمال احساسات شهوانی باطلشان می باشد !قدری از موضع مترقی ما به آنها مرحمت می فرمودید و می آمدند از جبهه ها بازدید به عمل می آورند تا لا اقل مقداری خجل بشوند از اینکه بنشینند هی ،در خانه های متوسط و سطح با لا تحلیل علمی اجتماعی  ارائه دهند!!! حالا کسی نیست بزند در گوششان که آخه مردیکه این تحلیل های آبکی تا وقتی در متن جامعه نباشید ارزش یک پنی آبنبات هم ندارد !!)می بخشید تعبیر فرنگی آوردم !!)

ساعت 19 تا 20 هم توفیق یافتیم با بر گزاری مراسم با شکوه دعای توسل ،نوحه و روضه در جمع برادران با حضور چند تن از برادران مجاهد عراقی به گرمی برنامه هایمان فزونی بخشیم .در پایان مراسم راجع به آیت الله خوئی و وضعیت زندگی در عراق در ارتباط با مردم با مجاهدین عراقی بحثمان شد که در مورد آقای خوئی چیزی گفت یکی از آنها قابل تامل و آن اینکه گفت :ما نظرمان در مورد آیت الله این است که ایشان در حد سید عبد الله شیرازی هرگز نیستند اما در حالات و مواضع سیاسی شباهت نزدیکی به آقای گلپایگانی و مرعشی نجفی دارند .
من بی اختیار در زمینه ی چنین تحلیلی آن هم به زبان یک عراقی آفرین گفتم ،نکته قابل توجه اینکه یکی از آنها به مدت یک سال از عراق به مقصد سوریه از دست حزب بعث عراق متواری بودی و حال آنکه خواهر و مادرش هر دو در بیداگاههای صدا می محبوسند ،خداوند به حق دلهای شکسته مظلومان و بی بی زینب تلافی همه ی دردها و ستم های محرومین واقعی تاریخ را از دل صدام و عنترهایش بدر آورد ...

شب ساعت 12 الی 2 ،یعنی 1 ساعت کمتر از گذشته در این مکان جدید به اتفاق یکی از برادران در سنگر روبازی که معروف به سنگر ضلع غربی است از شیا رهای مخصوصی در راه خنثی نمودن هر گونه حرکت مذبوحانه ای از جانب واحد گشتی و شناسایی خصم مزدور حفاظت به عمل آوردیم. تو گویی به جای ترس ما از عاقبت این مهم دشمن به هراسی دقیق متنبه شده بود .
باور نمی توان کرد با آن همه استحکام مواضع و بر خورداری از سلاح های گونان گوناگون بعثیون این گونه از هول حلیم ته دیگ بیفتند که هر بار از 3 تا 4 منور برای شناسایی منطقه بهره جویند .
به هر حال شب پاسداری را نیز علیرغم عدم آشنایی قبلی با جایگاه پاسداری از حیث تشخیص مواضع با موفقیت خاتمه دادیم .
ان شا الله که عاقبت همه ی رزمندگان در این جبهه ختم به خیر شود .

تا ساعت 3 نیمه شب در وادی راز و نیاز با معبود واقعی ام به حال آن رزمنده ی مجروح در بیابان مانده نیز مفصل دعا کردم و الحمد الله دوست همسنگرم خوشحالم ساخت از اینکه امشب اکیپی برای نجات او از این وضعیت زحمت خواهد کشید. آنگاه با خیال راحت و امید به خبرهای خوش در فردا در سنگر اجتماعی و محقر بی سیم خوابیدم .
الهم آجعل النور بصیرتی و البصیره فی دینی .
 
سه شنبه 2/ 9/ 1361
قال الرضا (ع) :المومن الذی اذا احسن استبشر و اذا اساعه استغفر .ماندن و کار کردن در جبهه های مقدم علیه شیوه های ناجوانمردانه خصم تقریبا برایم شکلی عادی یافته و شاید بتوان گفت به لحاظ وضع راکد جبهه ها شوق غالب بچه ها به یاس و خستگی تبدل یافته و در مورد این حقیر هم اجتناب ناپذیر باشد .لکن با خود عهد بسته ام که در قبال چنین مشکلاتی هر گز تا وقت حضور در جبهه ها سرخم فرود نیاورم و این باور بر من مسلط گشته که حیات زیر سایه شمشیر ها در این بخش معنا می دهد و الا اگر قرار باشد دائم انسان از مصائب بگریزد ،هیچ وقت نخواهد توانست در راه رسیدن به آرمانهای اسلامی یک پیکار جوی واقعی باشد . این نوع خود سازی با لاخص زمانی معنا می یابد که انسان غریب و تنها انتظار یافتن همدری و هم راهی خالص را بکشد .انس شدید افرادی نظیر من به بودن در مجامع آشنا ،اصولا خود مفتاح کبیری است در گشایش مصیبت ها و بهبود این وضعیت می تواند در ظل واقعی بنام غریب آشنا !! در کنار رزمندگان تضمین یابد ،گر چه خصلت آدمی و همساز با وجوهات خاصی است که دوستی ها را هم اینگونه تاریخ رقم می زند، منتهی ارزش اینگونه موارد در نظر من کلا بستگی دارد به قوت و قدرت انسان در تعادل مرز جاذبه و دافعه . این حقیر از عنفوان جوانی هر گز در کمین نبوده ام تا رابط این دو را به سوی تقویت کفه ای از پیمان مرزبندی نمایم .
بلکه معتقدم اگر آدمی بتواند از کانال معضلات به سلامت عبور کند حقا خواهد توانست بین معبود واقعی و هزاران معبود تصنعی به اولی که با فطرتش هم سازگار است مفتخرانه دسترسی پیدا کند و این خود مفهوم را مشتمل است که خداوند در سوره ی بقره به پیامبرش هشدار می دهد که من با انسان در مقام خواهش و دعا نزدیکم ،حالا این انسان ولو خصلتش (کلا ا لانسان لیطغی ان راهاستغنی) باشد یا( لربه لکنود) بلکه اولی آن است که مهربانی و باران رحمت ایزدی در این دنیا بر حال بندگان به طور اعم مشمول است و این خود باز بانگ خوفی است بر احوال بندگان عاصی او ...
گویا رسم خاطره نویسی شکست و افتادیم در خط بیان عقیده ...
بگذریم .در این محیط آشنا حدودا ساعت 10 صبح بود که چند تن از رزمندگان مرا به رسم روحانی بودن !گرفتن زیر رگبار سوال و جواب و از من جواب و از آنها تیر بار سوال !جالب توجه آنکه یکی از آنها پرسید در روز قیامت (بهشت )انسان به شکل جوان تجلی می یابد و یا در وجه دیگر؟ گفتم: وقتی رفتی بهشت برایمان جوابش را بفرست و گویا بعد از مراسم پرسش و پاسخ وقتی رفته بود پایین یک تپه (مرکز تدارکات و بهداری )ترکش خمپاره ای به طرز شدید بر باسنش اصابت می کند که بچه ها وقتی برایم تعریف کردند با خنده می گفتند نزدیک بود که برایت بهشت جواب بفرستد .
ظهر را نیز به خواندن روزنامه ای تا وقت اولین جلسه کلاس درس در یکی از سنگر ها گذرانم و با کمال تعجب در قسمت اخبار ورزشی روزنامه به شکست تیم فوتبال ایران از ژاپن در مسابقات آسیایی هند بر خوردم که انشا الله در یاد داشتهای آتی پیرامون ورزش فعلی و ...مفصل سخن خواهم گفت .
تقریبا ساعت 3 بعد از ظهر بود که اولین جلسه درسمان در یک بر نامه ریزی چند جلسه ای در یکی از سنگرهای اجتماعی با حضور اکثریت بچه ها آغاز شد .
این مراسم با شکوه پس ار تلاوت آیاتی از کلام الله مجید ،با سر حالی رزمندگان به مبحث مذمتهای دنیا پرستی و کیفیت دل بریدن از تبلیغات دنیوی پرداختم . در حاشیه نیز اهمیت اطاعت از فرماندهی بیان شد . باری گرچه بر حقیر مثبت است که ریشه ای طولانی از دلبستگی های دنیوی و علائق مادی وجودم را مملو است لکن امید است مرحمت الهی در طول اینگونه مباحث و در اثنای رزم و رزمندگی در انقطاع مورد طبع نصیبنم گردد .

امروز متاسفانه بر خلاف این چند روز از بر گزاری مجلس دعا محروم ماندیم ،البته در یکی از سنگرها مراسم دعای توسل بر گزار شد که با وجود دعوت از این عبد ذلیل خدا به دلیل سر درد شدید خیلی زود تر از معمول و روال اسبق خوابیدم ،از ساعت 5/6 شب تا 2 نیمه شب که آغاز نگهبانی ام بود در حالت خواب سپری شد و گهگاهی هم در حالت خواب و بیداری موقت، صدای بچه ها به گوشم خورد اما به نظرم وضعیت قرمز تلقی نمی شد و با وجود آنکه اعلام آماده باش شده بود من باب حمله ی دشمن که دشوار اعتبار گشته بود، فکر می کردم چون جار نزده اند لهذا این خبر محقق نگشته ....تا اینکه یک ربع مانده به 2 نیمه شب وقتی بیدارم کردند خبر دار شدم باران تندی آمده که منجر به تخریب چند سنگر از جمله دو سنگر دیدبانی ،بر اثر خستگی و سر درد مفرط دلم می خواست بگویم نمی توانم امشب پاسداری کنم اما وقتی دیدم باران است و ما بقی در شدید ترین سرما و بارش نگهبانی داده اند از اندیشه خود خجل و منصرف شدم .فورا بیرون آمدم از سنگر و به اتفاق برادری به سنگر دیده بانی دارای سقف رفتیم باورم نمی شد شدت بارش که در حال حاضر نم نم می زد به میزانی بوده باشد که گودال نشستن سنگر آکنده از آب گردد ،باری آن شب در سرمای سخت و مدت نگهبانی به یاد اوقاتی افتادم که در محیط حوزه یا خانه از کوچکترین کمبودی ناله سر می دادیم .
ای کاش همه کسانی که دل برای اسلام می سوزانند و در عمل از کمبودها و سختی ها
 وامصیبتا سر می دهند قدری قدم رنجه فرموده و در سر ما لطف می کردند در کنار اجاق های پر حرارت و اطاق های گرم با کلی آسایش مقداری هم به یاد رزمندگان در سوزش بادهای مهیب در را بطه با تحمل و طاقت آوردن زیر بارانهای شدید در صحرا ها و تپه ها ،چه در سنگرهای اجتماعی سرد و چه هنگام نگهبانی می افتادند و محض رضای خدا از کرده ی خویش پشیمان می گشتند .
آن شب سقف بعضی سنگر ها به اندازه ای از آب چکاوش می یافت که تو گویی بچه ها دارند دوش می گیرند و بیچاره ها همچون طفلان پدر از دست داده و محروم تا صبح از سوزش سرما می لرزیدند و دعا می کردند .اینجا نه از کاپشن به اندازه کافی برای رزمندگان خبری بود و نه از آسایش نسبی ،در حالی که تامینش چندان هم دشوار نیست !آن شب در وقت پاسداری بغض گلویم را فشرد و اشک مجالم نمی داد ،همه تاثرم از این بابت بود که چرا هیچ گونه امکاناتی نداریم تا به یاری این عزیزان بشتابیم و خدا یا چه چیز جز عشق تو ،جز امید به لقای تو می تواند باعث ماندن و رزمیدن این بچه ها از خردسال گرفته تا پیرمرد مسن باشد .در مورد مشکلات و احتیاجات خط مقدم هم سخن بسیار دارم که انشا الله بزودی اشاره خواهم نمود .

چهار شنبه 3/ 9/ 1361
دوری از دوستان حوزه ،اعضای خانواده و یاران سه ساله ،صبح بعد از نماز حسابی به فکرم وا داشته .کم جراتی تفکر در این باره در چند روز قبلی حالا کمی دلیرم ساخته تا باورم شود فهمیدن و با خبر شدن مادرم از موضوع حرکت به سوی جبهه ها با توجه به اینکه مطلعشان نساخته بودم چقدر در مریضی اش اثر سوء خواهد گذاشت .اگر مبالغه یاملاحظه تلقی نشود در این مدت اصلا یادم نرفته بود که مادرم برای معا لجه در بیمارستان هفته گذشت بستری گشته و خدا می داند اگر در زمان معالجه بهش خبر بدهند چه وضع و روزگاری بر سرش خواهد آمد .گر چه قبل از انجام چنین کاری پیرامون صبر و استقامت در قبال بروز حوادث بر سر اعضای خانواده برایش مفصلا سخن گفته ام و اما دوستان عزیز و یاران واقعی ام در براز جان ،آنها که در کنارم هماره چون شمع از وفق همدری می سوخته اند و از بدو انقلاب تا کنون هم رزم بوده اند ،دلم به فکرشان افتاده از این که مبادا خدای ناکرده به لحاظ دیرتر رسیدن «خ .ب » من به تعویق بیندازند که خدا می داند اگر این چنین کنند از دستشان ناراحت می شوم ،امیدوارم خداوند متعال چون گذشته الطاف خفیه و جلیله اش را مشمول حال این سروران زحمتکش و فعالان راه سرخ ولایت فقیه باشد .
اینجا معمولا صبح ها خیلی سریع می گذرد و از طرفی ما هم وقتمان عاطل و باطل ،امروز هم که با د سریعی با مه آلودگی هوا حاکم بود بر تنبلی مان در ماندن اندرون سنگر فزونی می بخشید ...

...گر چه عمدتا نقطه ضعف های مسئولانشان نیز در امر مدیریت اسلامی اجتناب ناپذیر است ،محیط جبهه و خط مقدم که سخاوتمندانه ترین میدان و کانال آزمایش انسان در تسخیر مرغ دور پرواز اندیشه در آسمان بی انتهای توحید و گامی وسیع در خود سازی آدمی تا پویشی به سوی دیگر سازی است هر گز نمی بایست در تاریخ خود در بر گیرنده صحنه های مضحکی باشد که برای انسان جز آرمیدن و بی خیالی و سودا گری چیز دیگری ارمغان نداشته باشد. بالاخص وقتی که امتی قلبش برای حضور در چنین معرکه ای در طپش و سبقت نسبت به یکدیگر باشد ؛گویا عزیزانی که در وادی فتح یا شهادت از سر نوشت خود قلمی دیگر قادر نیستند بر لوح سر نوشت بنگارند ،فراموش می کنند که هر جا پای هوای نفس و یکه تازی نفس عماره پیش می آید ،لبخند (ژوکوندی) !بر لبان دشمن نقش می بندد و تفرقه در صفوف متحد ملتی ،بیچارگی و فلاکت را نقدا تقدیم می دارد و طرف مطالب من وضعیت احزاب و دسته جات از دوران مشروطه تا لااقل بدو خودمان می باشد که چگونه نبود دو اصل امر به معروف و نهی از منکر از مبارزان ،منافق تربیت کرده و ازکارهای علی لظاهر مجاهدی !در مقابل رژیم مزدوران ساواکی !هدیه نموده آیا همین ها خود بس نیست در رفع کینه توزیها و سر پیچی ها از جانب ما ،این حقیر در مقام نفی یا اثبات موارد اتخاذی یک مسئول نظامی در راستای برنامه های چریکی و جنگی با آن همه مرارتها و دردهای یک چریک و رزمنده در عرض مدت دوریش از همه ی همراهانش در کاروان عشیره و یا دوستانش نیستم که بخواهم جسارت را در قلم هم جلوه بخشم و آنگاه اوراقی از تلخی های این قصه سیاه گردانم .
دلیل آنچه وادارم می سازد که از نظرات خویش صرف نظر نکنم همانا موقعیت مهم استراتژیکی و سوق الجیشی این حدود و ثغور است که آزادیشان مرهون خون شهدای بسیاری است که فواره ی خونشان در پهن دشت این مرز و بوم هنوز جرقه می زند و مدیون تلاش ایثار گرانی است که شب ها و روزها آرام و قرار نداشتند ،رزمیدند و جنگیدند تا اینکه با لا خره به کام خویش وصول یافتند .دل گواهی می دهد و عقل حمایت می کند که ناله سر دهد ،از غم ها بگو ،از درد ها بنال و اشک بریز .
مدتی است نه کم در عرف یک جنگجو که در این قسمتهای فوق العاده مهم از خطوط مقدم جبهه حضور داریم و بسیار متاثرم از اینکه چرا هیچکدام از مقامات مسئول ،مقامات نظامی ،یا مسئولین همین تیپ محمدا رسوا الله(ص) به خود رخصت نداده اند من باب صرفه داشتن کوششهای این ایثار گران یا که برای دادن روحیه به بچه ها قدم رنجه فرمایند و از نزدیک شاهد مصیبت های وارده بر پیکر رزمندگان دردمند که همه ی جرمشان دفاع از مرز و بوم اسلامی خویش و کسب امنیت کافی در تبلیغ آرمانهای اسلامی به اقضی نقاط ممالک تا نزدیک ترین ثغور و حدود است ،باشند . خداوند متعال می داند که وقتی بچه ها در این باره از من جویا می شوند عرق شرم از پیشانی ام سرازیر می شود ،مجبور می شوم دسته گل به آب داده ی آقایان را قدری توجیه و ماست مالی کنم .آدم باید برود این درد ها را به کی بگوید .من متاسفم از اینکه بخواهم بگویم اگر برنامه ها این جور پیش برود بچه ها روحیه خودشان را می بازند .مجددا نیمه شب از ساعت 4 تا 6 پاسداری ما به عنوان نگهبانی شب !آغاز شد ،تیر های پیاپی دشمن به کمک استفاده ی از شب با اسلحه هایی نظیر (سی می نوف )(کلاش) و گهگاهی (آرپی جی) که از کنار و بغلمان عبور می کردند ،مهلت صحبت را در این هنگام از ما بریده بود ،زوزه های خمپاره دشمن به سان جغد شومی گویا وعده ای دیدار دو طرف را بزودی نوید می داد ،هنوز بی تابی در مقابله با خصم بد زبان از ذهنم محو نشده ،ساعت شماری می کردم بلکه دشمن پاتک هایش جدی تر و سنگین تر شود تا حقیقتا دوباره از سینه ی تپه ها ،در پهن دشتهای موجود فیما بین طرفین مجادله و منازعه درس بزرگی به آنها دهیم .آسمان پر ستاره ای بر ما چشمک می زند ،حاوی هزار ویک مطلب است ،شاید می خواهد محبتش را به رخ ما بکشد و یا شاید هم نمونه ای دیگر از امدادهای الهی را نشانگر باشد ...و من با کوله باری از غم و اندوه از گذشته های نه چندان دور و دراز هنوز سو سوی چشمانم با همیاری پلکهایش به سوی مندلی و اطرافش نظر دارد .


 
آثارمنتشرشده در باره شهید
 
 
بیانیه قرائت شده در سالگرد شهادت صادق گنجی

اینک که به فرموده مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای ،ایران اسلامی در معرض تهاجم و شبیخون فرهنگی شیطان قرار گرفته و برای مقابله با تهاجم که هدف اصلی آن انحراف و تباهی نسل جوان است تنها با تبلیغ و معرفی چهره تابناک و درخشان شهدا و الگو سازی مناسب از این ذخائر معنوی برای هدایت قشر جوان در کنار ارائه چهره ای پر توان و مقتدر از مدیریت اجرایی نظام اسلامی، در حل ریشه ای معضلات اقتصادی و اجتماعی می توان موفق به مصون سازی فرهنگی ،گسترش مبانی اعتقاد عمومی به توحید و معاد و تحکیم ریشه های اعتقاد دینی و انقلابی شد. لذا با چنین باوری در سالگرد شهادت شهید سعید استاد صادق گنجی به نیت آشنا سازی هر چه بیشتر نسل جوان با ابعاد و وجوه مختلف حیات کوتاه اما پر بار او گوشه هایی از زندگی آن عزیز که حاصل سالهای متمادی انس و معاشرت فکری و سیاسی با اوست را به رشته تحریر در آوریم باشد که مرضی رضای حق تعالی و روشنی بخش راه علاقمندان شهید و جوانان غیور گردد.
حیات واقعی و معنوی مردان بزرگ غالبا پس از شهادت و مرگشان آغاز می شود از آن لحظه که جسم شهید نقاب در خاک می کشد ،زندگی فکری و اعتقادی او شروع می شود. این تولد مجدد را دیگر نه مرگی و نه پایانی است و تا آن روز که حرمت فضایل و کرامت الهی و انسانی پاس داشته می شود شهید در هودجی از نور و عزت بر تارک تاریخ تا قیامت خواهد درخشید و حدیث حیات و شهادت او همواره از گزند گذر ایام و ملال تکرار و کهنگی مصون خواهد ماند .
بزرگداشت یاد و خاطره شهیدان تجلیل و دفاع از همه خوبیها و فضیلتها است تکریم شهید پاسداری از قداست و حرمت راه و آرمان اوست این مهم ،وظیفه همه همفکران و معتقدین به آمال و آرزوهای شهید است و دوستان شهید را مسئولیت دو چندان است ،به ویژه آنگاه که گرد باد عواطف در فقدان شهید وزیدن می گیرد و ابرهای تیره ای که مانع درخشش خورشید وجود او بوده را کنار می زند و جانهای مشتاق از تابش خیره کننده انوار حقانیت راه و صلابت اندیشه او گرم می شوند وبرای یاران که از نزدیک شاهد تلاشها ،رنجها و مجاهدتهایش بوده اند این خود تکلیف مضاعف است.
صادق ،نخل تناور و خونین دشتستان است که در فصل سرد و خیانت مصادیق بازار اسلام آمریکایی در آن سو ی مرزهای میوه سرخ شهادت داد .
او چونان نخلی ستبر و مقاوم ریشه در خاک دلیران همیشه زنده تاریخ بالید ،سر بر آورد و تا ملکوت اعلی شاخه گستر شد .او فرو افتاد تا به قوام دین خدا با همراهی عاشقان اسلام ناب محمدی تحت رهبری ولایت مطلقه فقیه در پیگیری دائمی آرمانهای بلندش کمک نماید و تا همیشه تاریخ تداوم یابد .هجرت سرخش را علیرغم گذشت ایام در شرایطی پاس می داریم که هر چه بیشتر از ان فاجعه تلخ و مصیبت جانکاه می گذرد او را بیشتر می بینیم ،او شمع محفل بشریت و قلب تاریخ است. او زنده است چرا که (ویبقی وجه ربک ذوالجلال و الا کرام )و شهید نظر می کند به وجه الله پس چونان امام و مقتدایش باقی و جاودانه است .
او از تبارشهیدان مظلومی است که سند صداقت و حقانیت خود را با خون امضا نمود ،او تشنه خدمت بود و به شیفتگان قدرت درس سر بازی و فداکاری داد و به حق آبرو و افتخار سفیران فرهنگی و سیاسی نظام و گل سر سبد شهیدان راه صدور و گسترش انقلاب اسلامی در فراسوی مرزهای کشور است.
او روش اصولی و صادقانه کار فرهنگی و سیاسی برون مرزی را تعریف و به نمایش گذاشت ،و به دور از عرف رایج و مناسبات خشک و تصنعی دیپلماتیک شجاعانه و بی پروا چو ابراهیم (ع) با تبری از استدلال و منطقی گویا در موضع تهاجم به سراغ بتهای جهالت و انحراف رفت ،ریشه های شجره خبیثه استعمار ،وهابیت جاهلی را نشانه گرفت و ابراهیم وار در آتش عداوت و کینه نمرودیان سوخت و در آخرین ساعات اقامتش در لاهور پاکستان سینه پر دردش که گنج صداقت و معرفت بود پذیرای رگبار گلوله های مزدوران پلید سپاه وهابی صحابه شد و قامت مردانه اش غریبانه در خون نشست .
آری آن در درخشان و گوهر بی دلیل ،استاد جوان، مخلص شرق ،طلبه بسیجی ،نمونه اخلاص و تعبد ،مطیع محض ولایت و رهبری ،سفیر معنویت اسلام ناب محمدی(ص) به برادر شهیدش نادر در جوار رحمت حق تعالی سر بلند و غرور آفرین پیوست. شهید صادق گنجی امید مردم پابرهنه و محروم زادگاهش و خار چشم فرصت طلبان و عوام فریبان بی مایه و سست عنصر بود. او در عرصه دفاع از اصول و ارزشها، افشا انحرافات منحرفین و تبیین حقایق چنان قاطع و بی پروا بود که گوهر درخشان و جودش را خرمهره های بدلی و مارهای خوش خط و خال تزویر و تفرقه هیچگاه بر نمی تاختند .
شهید گنجی از همان اوان کودکی بسیار زودتر از آنچه که باید ،شاهد کوچ ابدی و غمبار پدر بود .او خود می دید که چگونه دست تقدیر و سر نوشت بستر لازم را برای پرورش انسانی مقاوم و خود ساخته می گستراند .اواز این ضایعه توانفرسا درس استقامت ؛تلاش مضاعف و زندگی قرین با فقر و تنهایی اما سر بلندی و صبر را به خوبی آموخت .شاید شرایط سخت دوران کودکی و نوجوانیش بود که در سالهای بعد انگیزه های پاک و خدا یی مبارزه عیله رژیم ستمشاهی و یاری رساندن به نهضت اسلامی را در وجود ش و یاری رساندن به نهضت اسلامی را بیش از سایرین تقویت می نمود .
در دل شهر محروم و فقر زده در فقدان سایه پر عطوفت پدر ،در دامان مادری آگاه و صبور کمال یافت و به خیل مبارزات ومجاهدان انقلاب عدالت گستر اسلامی پیوست .او علیرغم جوانی با استعانت از مطالعات گسترده ،هوش سرشار و قدرت قلم و بیان با نوشتن اطلاعیه ها ،قطعنامه ها ،مقالات مختلف و سخنرانی های بلند رسا به خدمت امام و مقتدایش خمینی کبیر (ره) در آمد .
ویژگی منحصر به فرد شهید گنجی بر خورداری از مجموعه امتیازات لازم برای ظهور و درخشش یک انسان نمونه و بزرگ است .چشیدن طعم تلخ فقر و محرومیت ،آشنایی بسیار نزدیک با ضعیف ترین اقشار اجتماع ،بر خورداری از استعداد و ذکاوتی سر شار ،علاقه وافر و مطالعه کتابهای منبع در زمینه های مختلف نظیر قرآن کریم ،نهج البلاغه و صحیفه سجادیه ،قدرت نویسندگی و بیانی رسا ؛مدیریتی توانا به او داده بود.به کار گیری اصولی آموخته ها و یافته های تئوریک در عرصه تلاشهای سیاسی و اجتماعی گوشه ای از قابلیتهای او بود .
خاطره شجاعت های او در کوران حوادث انقلاب و حضور پر توانش در مقابله فکری و عملی با جریانات انحرافی و وابسته پس از پیروزی هیچگاه از یاد دوستان نخواهد رفت .او در میدان بحث و نقادی دفاع از چهره منور انقلاب چنان پرتوان بود که سردمداران گروهکهای سیاسی از سر عجز و ناتوانی مباحثه و مناظره با او را تحریم نموده بودند .
از اقدامات اساسی او پس از پیروزی انقلاب اهتمام به تشکیل گروههای مطالعاتی و تحقیقاتی و اعتقاد به کار منظم و تشکیلاتی، سیاسی، ایجاد تشکل های سیاسی و فرهنگی نظیر انجمنهای اسلامی و ایجاد یک مرکز فرهنگی به منظورتکثیر وپخش کتاب و نوارهای مذهبی و سیاسی به نام موحدین بود .
شهید گنجی بسیار پر مطالعه ،منطقی ،متواضع وبشاش بود. با صراحت سخن می گفت و حقیقت را فدای مصلحت نمی کرد .آنچه را که اعتقاد داشت بی پروا بیان می نمود و در دفاع از نظراتش از پشتوانه مطالعاتی غنی و قابل توجهی بر خوردار بود .
از آنجا که عمل سیاسی و انقلابی را نیازمند به بر خورداری از پشتوانه های غنی فکری و اعتقادی می دانست لذا مطالعه موضوعی آثار استاد ارجمند آیت الله مطهری (ره) را بسیار ارج می نهاد و عمق و اصابت و صلابت اندیشه استاد گرانقدر همراه با نگرش پر شور و انقلابی او را لازمه شناخت صحیح اندیشه دینی و درک خط امام (ره) می دانست .
به سنت حسنه هدیه دادن به طور جدی عمل می نمود و دوستان خود را از هدایای ارزشمندش که غالبا شامل کتب مختلف دینی و مذهبی بود بی نصیب نمی گذاشت. با اتمام تحصیلات دوره دبیرستان تصمیم به هجرت گرفت و با علم به ضرورت ارتقاء سطح آگاهی های مکتبی و سیاسی و آشنایی عمیق با مبانی دینی و پیگیری جدی تر تحولات سیاسی و اقتصادی داخلی ،منطقه ای و جهانی به مثابه یک مهاجر مجاهد با انتخابی درست به سوی حوزه های علمیه شتافت و مدرسه عالی شهید مطهری را بر گزید .
او در این میدان نیز حضوری بسیار موفق و چشمگیری در عرصه مسائل علمی و فرهنگی داشت و ضمن پیگیری جدی دروس حوزه با حضور مستمر و دائم در جبهه های نبرد با به دوش کشیدن اسلحه بر زمین مانده برادر شهیدش نادر که او نیز گنج دیگری از صداقت و معرفت بود،ومعلومات وسیع ،بینش ژرف و تقوای مثال زدنی، خود را با جهاد عملی رویا رویی با دشمنان اسلام عجین ساخت.
شهید در پیگیری بی وقفه امور مربوط به انقلاب از پذیرفتن مسئولیتهای سیاسی و فرهنگی استقبال می نمود و در همین راستا به عنوان نماینده شورای محترم نگهبان ،به عنوان ناظر بر گزاری انتخابات مجلس دوم شورای اسلامی استان بوشهر و سپس به عنوان مسئول روابط عمومی اداره کل سازمان کشتیرانی منشاء خدمات ارزنده ای شد.. تدریس در دانشگاه ،نوشتن مقالات در روزنامه ها و حضور محسوس در مسائل فرهنگی و سیاسی از دیگر فعالیتهای قبل از عزیمتش به پاکستان بود .با اتمام دوره لیسانس مدرسه عالی شهید مطهری و بر خورداری از تجهیزات لازم در مدیریت فرهنگی و اجرایی با کوله باری از معارف عمیق دینی همکاری با وزارتفرهنگ و ارشاد اسلامی در حوزه معاونت بین الملل را پذیرفت و در اولین ماموریت برون مرزی خود به عنوان رئیس خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران به لاهور عازم پاکستان شد .
استعداد ذاتی و عزم جزم و همت بلند آن شهید باعث گردید که ضمن احساس نیاز تسلط به زبان اردو و انگلیسی جهت بر قراری ارتباط نزدیک با مردم آن دیار به زودی به این مهم نایل آید و از این ابزار به بهترین نحو استفاده نمود. ارتباطات وسیع فکری و عملی با مردم پاکستان ،شیعیان مظلوم و به ویژه شخصیتهای فرهنگی و دانشگاهی آن دیار و ارائه چهره ای جذاب از فرهنگ و معنویت انقلاب اسلامی ،عرصه را بر جریانات انحرافی و وابسته تنگ و تنگ تر می نمود .
افشاگری های بی پروا علیه فرقه ضاله وهابیت و حامیان آن بر عمق کینه ایادی کفر و نفاق علیه آن شهید افزود تا آنجا که علی رغم اتمام دوره ماموریت چهار ساله اش و در واپسین ساعت اقامتش در لاهور به رغم آن کوردلان با ترور ناجوانمردانه انتقام اسلام آمریکایی از اسلام ناب محمدی گرفته شد. قلب لاهور هدف رگبار گلوله های پلید ترین دشمنان دین خدا قرار گرفت و غریبانه اما عاشقانه به ملاقات مولایش حسین (ع)،مقتدایش خمینی کبیر و برادر شهید ش نادر شتافت .
هر چند که این ضایعه اسف بار و جبران ناپزیر برای انقلاب اسلامی به ویژه استان بوشهر شاید تا سالهای سال جبران نگردد اما یقینا پرچمی که او در راستای تحقیق آرمانهای اسلام ناب محمدی اسلام محرومین و متدینین بی بضاعت در نبرد بی امان با اسلام آمریکایی و اسلام سرمایه داری بر افراشت در سایه زعامت مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای توسط دو یادگار عزیزش سبحان و نادر و همه علاقمندان و هنفکرانش بر زمین نخواهد ماند.
روزنامه غازی و روزنامه فرانپترست پیشاور
چه کسی صادق گنجی را کشت ؟ این قتل سیاسی است یا مذهبی ؟
در این قضیه حکومت هند دست دارد یا آمریکا ؟قتل ایشان عقلایی بوقوع پیوست یا خیر !!!این بعد ار تحقیقات اداره های مختلف گرفته خواهد شد .امکان دارد که چند فرد با اعتقادات صادقانه صادقی گنجی مخالف بودند ،این نیز رد نمی شود که صادق با هر کس که ملاقات کرده یا با هر کسی صحبت کرده همه بر این امر موافقند که ایشان پادشاه هنر سخن گفتن ،یاد دادن و شخصیت جالبی بود و در دلهای مردم جای داشت .در سخنان خود حرفهایی می زد که شنونده نگران می شد که این بنده خدا از کجا حرف می زند .

معاون اول وزیر خارجه ایران آقای بشارتی روز یکشنبه با نواز شریف ملاقات کرد .نخست وزیر با ابراز تاسف گفت که وی آقای صادق گنجی را شخصا می شناخت و همیشه از تلاش ایشان برای مستحکم نمودن روابط دوستانه بین ایران و پاکستان لذت می برد وی به آقای بشارتی گفت که عاملان این توطئه باز داشت شده اند و دست اندرکاران این توطئه و عوامل فاجعه بزودی آشکار خواهد شد .

روزنامه غازی و روزنامه مشرق
معاون وزیر امور خارجه ایران دکتر علی محمد بشارتی گفت که من برای تحقیقات قضیه قتل آقای گنجی به پاکستان آمده ام و از کوششهای حکومت پاکستان که در این مورد انجام شده متشکرم .وی این سخنان را طی مصاحبه ای مطبوعاتی در اسلام آباد اظهار داشت وی می گفت من امیدوارم که حکومت پاکستان هر چه زود تر افراد مجرم را دستگیر کند . دکتر محمد علی بشارتی گفت که در حقیقت قتل صادق گنجی توطئه ای است برای خراب نمودن روابط خوب دو کشور برادر .
 
منبع : سایت ساجد

سردار شهید غلامحسین توسّلی

سردار شهید غلامحسین توسّلی

 

قائم مقام فرمانده ناو گروه از ناوتیپ13 امیرالمومنین(ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

 

زندگینامه


پاسدار شهید غلامحسین توسّلی فرزند محمّدحسن و بدری‌خانم در تاریخ 14/11/1344 در خانواده‌ای متدین و پرهیزکار به عنوان ششمین و آخرین فرزند خانواده، در روستای بحـیری دیده به جهان گشود. شهید در کودکی بسیار پر جنب و جوش بود و بهرة بالایی از هوش و کیاست داشت و تحت تأثیر تربیت ارجمند خانوادگی، خلقیات فردی و اجتماعی‌اش منطبق بر آموزه‌های ارزندة اسلامی، ساخته و پرداخته گردید. او در سال 1351 راهی دبستان شفیق شهریاری در زادگاه خود شد و تحصیلات ابتدایی را در شهریورماه سال 1358، به پایان رسانید. به دلیل عدم وجود مدرسة راهنمایی در روستای بحـیری، او ناگزیر شد جهت ادامة تحصیل، در مدرسة راهنمایی شهید آستروتین خورموج ثبت نام نماید. وی به مدت دو سال، پایه‌های اول و دوم راهنمایی را با رفت و آمدِ روزانه ازروستای بحـیری تا شهر خورموج ودر فقر شدید مالی گذرانید. پس از آن علیرغم اشتیاق فراوان به علم‌آموزی، غالباً به دلیل عدم توانایی در تأمین مخارج تحصیل و مشکلات خاصّ تحصیل در خارج از روستای محل سکونت، به ناچار ترک تحصیل نمود. شهید پس از ترک تحصیل، بیش از پیش به خصوص در کار کشاورزی به کمک پدرش پرداخت و بدین ترتیب توانست او را در تأمین معیشت زندگی، به نحو مؤثّری یاری رساند. در این هنگام او نوجوانی شانزده ساله بود و وقایع زمان خود به خصوص پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و تحمیل جنگ ظالمانة عراق علیه میهن عزیز اسلامیمان را به خوبی درک می‌کرد. در حالیکه فقط شانزده سال داشت، تصمیم به حضور در میدانهای نبرد حق علیه باطل گرفت، به همین خاطر در تاریخ 14/12/1360 عازم کازرون شد و به مدّت پانزده روز آموزش جبهه را در پادگان آموزشی شهید دستغیب این شهر گذرانید. سپس از تاریخ 1/1/1361 تا 12/1/1361 در جبهة شوش حضور یافت و آموزشهای عملی نبرد جنگی را نیز به خوبی آموخت. پس از پایان آموزش که مجموعاً 28 روز به طول انجامید، بدون اینکه مرخّصی بگیردو به منزل بازگردد، از کازرون، مستقیماً عازم جبهه و مناطق عملیاتی فتح المبین شد و در این عملیات پیروزمندانه به عنوان تک‌تیرانداز شرکت کرد. شهید پس از گذشت نزدیک به چهار ماه دوری از خانه، در مورّخة 20/03/1361 به خانه بازگشت. پس از بازگشت از جبهه، با علاقه و اشتیاق فراوانی که به سپاه داشت، به عنوان نیروی ویژه، وارد این نهاد مقدّسِ انقلابی گردید و سپس برای دومین بار، در قالب طرح لبیک یا امام، در مورّخه 29/4/1361، عازم جبهه شد و تا مورّخة 11/7/1361 به عنوان تک‌تیرانداز در جزیرة مجنون، دوشادوش رزمندگان اسلام با دشمنان جنگید. پس از آن به خورموج بازگشت. در این هنگام نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حال شکل‌گـیری بود و شهید توسّلی مقارن با زمان تشکیل این نیرو، جهت گذراندن آموزشهای ویژة مبارزه با قاچاقچیان به جزایر شمالی خلیج فارس و بندرعبّاس اعزام شد و مدتی را نیز در آنجا به انجام خدمت پرداخت. پس از اتمام این مأموریت، عضویت او از نیروی ویژه به نیروی رسمی ارتقا یافت و بدین ترتیب در مورّخة 17/7/1362، به استخدام رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. او پس از استخدام رسمی در سپاه، در واحد تبلیغات بسیج سپاه خورموج مشغول به خدمت شد و اندکی بعد، در تیپ المهدی(عج) از لشکر 19 فجر، فرماندهی گروهان را عهده‌دار گردید و به همین خاطر آموزشهای لازم را از مورّخة 19/9/1362 تا مورّخة 7/10/1362 در پادگان آموزشی شهید دستغیب کازرون فرا گرفت. او در کسوت پاسدار رسمی ، مأموریتهای مختلفی را چه در داخل و چه در خارج از استان انجام داد و شایستگی های فوق‌العادة خود را بیش از پیش به منصة ظهور رسانید. او با نهادهای انقلابی نیز همکاری و مساعدت فراوانی داشت که در این راستا می‌توان به مشارکت او با کمیتة عمران جهاد سازندگی در چندین طرح عمرانی اشاره نمود. پس از حدود دو سال دوری از میدانهای نبرد، بار دیگر در مورّخة 1/7/1364، داوطلبانه عازم جبهه‌های جنوب شد و در ابتدا به مدت دو هفته در ناوتیپ امـیرالمؤمنین(ع) آموزشهای لازم را در زمینة جنگ دریایی فرا گرفت و پس از اتمام آموزش و کسب مهارتهای لازم، در تیپ 9 بدر وابسته به مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق، مأمور به خدمت شد و در طی این مأموریت، تجربیات ارزنده‌ای در زمینة نبرد آبی ـ خاکی و رزم دریایی کسب کرد؛ تجربیاتی که بعدها در نبرد دلاورمردانه‌اش با آمریکای جنایتکار در خلیج فارس به خوبی از آن بهره برد. با شروع عملیات عاشورای 4، به عنوان قایقران در آن شرکت کرد و پس از پایان عملیات، جهت آموزش مربیگری نظامی به تهران اعزام گردید و به مدت سه ماه این دوره را نیز با موفّقیت سپری نمود. پس از اتمام دورة مذکور، تنها به مدت 24 ساعت به خانه بازگشت و مجدّداً راهی میدانهای نبرد حق علیه باطل شد و به عنوان فرماندة گروهان در محور عملیاتی دریاچة نمک، در عملیات پیروزمندانة والفجــر8 شرکت جست. در این عملیات به محاصرة نیروهای عراقی درآمد و تا سرحد شهادت پیش رفت اما با رشادت و مردانگی تمام، موفّق شد محاصرة دشمن را شکسته، خود را نجات دهد. شهید توسّلی، در عرصة جنگهای دریایی حالا دیگر به تجربیات ارزنده‌ای دست یافته بود و به همین خاطر به عنوان مدرّس و متخصّص در تاکتیکهای نظامی، تخریب، نقشه‌خوانی و قطب‌نما، به آموزش نیروهای اسلام پرداخت و به آنان اصول و مبانی یک جنگ دریایی را آموخت. مدت اندکی بعد از آموزش دادن نیروها، عملیات کربلای4 آغاز گردید و شهید در گروهان ضد زره و با مسؤولیت آرپی‌جی‌زن در این عملیات شرکت نمود. او در این عملیات با کمال شجاعت و دلاوری، سنگرها و تانکهای دشمن را منهدم و تجمّعات آنان را تار و مار می‌کرد. در همین عملیات و در منطقة فاو، دچار موج‌گرفتگی ناشی از انفجار خمپاره شد و بر اثر اصابت ترکش خمپاره، شدیداً مجروح گشت و به بیمارستان شهید بقایی اهواز انتقال یافت و مدتی را جهت مداوا در آنجا گذرانید. پس از کسب بهبودی نسبی، بار دیگر راهی میدانهای نبرد شد و به رزم بی‌امان خود، علیه دشمنِ متجاوز ادامه داد. در اواخر شهریورماه 1365 بود که از جبهه‌های جنوب به جزیرة مهم و استراتژیک خارک منتقل گردید و در آنجا به آموزش نیروهای بسیجی در زمینة جنگ دریایی پرداخت.
پس از آن به ویژه از تاریخ 28/6/1365 به بعد، حضوری دائمی در نبردهای دریایی با آمریکای جهانخوار داشت و در جریان انفجار نفت‌کش کویتی بریجتون، از همرزمان و همراهان سردار شهید مهدوی بود و پس از این رخداد بود که به زیارت امام امّت (ره) نائل آمد.شهید توسلی در شامگاه روز 16/7/1366 که به عنوان سکاندار ناوچة طارق و به فرماندهی سردار شهید نادر مهدوی در عملیات مقابله به مثل با متجاوزان آمریکایی شرکت کرده بود، پس ار بیست دقیقه نبرد جانانه، هدف اصابت آتش‌باری بالگردهای MS6 آمریکایی قرار گرفت و جسم پاک و مطهرش به ابدیت پیوست و روح بی قرار و متلاطمش در جوار قرب الهی آرام گرفت. در جریان تشییع جنازة سردار شهید نادر مهدوی، لباس پاسداری شهید توسلی به عنوان یادگار جسمِ به ابدیت‌پیوسته‌اش در مزاری نمادین، به صدف خاک سپرده شد.
شهید فردی بسیار خوشرو بود. کسی از مصاحبت با او سیر نمی‌شد چون بسیار خوش‌صحبت و شیرین‌بیان بود. همواره با روحیه‌ای باز و گشاده با مردم برخورد می‌کرد و در رفتارش ذرّه‌ای کـبر و خودبزرگ‌بینی دیده نمی‌شد. از خصوصیات بارز او شوخ‌طبعی او بود که جذّابیت خاصی به خلق و خوی او بخشیده بود. البته شوخ‌طبعی او، همراه و توأمان با متانت بود و بسیار مختصر و حساب‌شده مـزاح می‌کرد و سعی می‌نمود از این طریق، گرفتگی و کدورت را از روابط اجتماعی خود با دیگران زایل سازد و در این زمینه بسیار هم موفّق بود.
فردی بود بزرگ‌منش و با سعة صدر؛ به همه اعم از کوچک و بزرگ، احترام می‌گذارد و با آنان گرم می‌گرفت. هیچ‌کس را از خود آزرده نمی‌ساخت. بسیار صبور و پرحوصله بود و به خستگی ناشی از کار، اعتنایی نمی‌کرد.
شهیدتوسلی، به خواندن نمازاول وقت، بسیار مقید بود. این خصلتِ شهید، آنچنان بارز بود که به خاطر آن، نزد خانواده، دوستان و همکاران، زبانزد شده بود. با اینکه در کسوت پاسدارِ رسمی، مشغولیتهای فراوانی داشت و همواره پرمشغله بود، اما موقع فرا رسیدن وقت نماز، دست از هر کار و فعالیتی می‌کشید و با روحیه‌ای شادمان و بشّاش، به ادای این فریضة بزرگ دین می‌پرداخت. یکی از همکارانش در سپاه ناحیة دشتی می‌گوید: «یادم هست زمانی که شهیدتوسلی در واحد بسیج سپاه خورموج، خدمت می‌کرد، مسؤولیت تبلیغات را به عهده داشت و اکثر اوقات، در کنار دستگاه تکثـیر دیده می‌شد. در تمام مدتی که همکار او بودم، به یاد ندارم که حتی یک‌بار، نمازش را به خاطر کار، به تأخـیر انداخته باشد؛ به عنوان مثال، مواقعیکه مشغول تکثیر بود، اگر حتی در وسط کار، صدای اذان را می‌شنید، بی‌هیچ اتلاف وقت، دست از کار می‌کشید و خود را جهت ادای فریضة نماز آماده می‌کرد.» آقای ‌حیدر توسلی، برادر شهید نیز در این‌باره می‌گوید: «برادرم همیشه نماز را اول وقت و در مسجد به جای می‌آورد و به ما نیز کراراً توصیه می‌نمود که اینگونه باشیم.» مادر شهید هم دراین‌باره می‌گوید: «فرزندم دارای روحیات مذهبی بزرگی بود. او نماز را در مسجد می‌خواند و تقید بالایی به خواندن نماز اول وقت داشت.»
شهیدتوسلی در کارهای عام‌المنفعه نیز حضور پررنگی داشت. به عنوان مثال، با مشاهدة مشکل بزرگ کم‌آبی در روستای خود، مبادرت به احداث یک‌باب آب‌انبار نمود که هم‌اکنون، به عنوان باقیات‌الصّالحات، از وی به یادگار مانده است. از دیگر اقدامات مهم او، راه‌اندازی کتابخانة مسجد روستا است. پس از احداث مسجد روستای بحـیری، شهیدتوسلی با بینش عمیق و آینده‌نگر خود، وجود کتابخانه در مسجد را ضروری دید. لذا نسبت به راه‌اندازی و تجهــیز آن، همّت گماشت و با شور و اشتیاق فراوان، تمام کارهای مربوط به آن را به تنهایی انجام داد. شهید، به لحاظ اجتماعی بسیار فعال بود.
در مواقع تشییع جنازة شهدا، از کسانی بود که بیشترین مشارکت را در غسل و تکفین و تدفین شهدا انجام می‌داد. در جریان شهادت دوست صمیمی‌اش شهید غلامحسین قامشی‌پور، در حالیکه هنوز هیچکس حتی والدینش از شهادت آن شهید اطلاعی نداشتند، او خبردار شده بود. به همین منظور با اینکه سراسر وجودش را اندوه و غم فراگرفته بود، به تنهایی مبادرت به آماده کردن مقدمات تشییع جنازه و بزرگداشت آن شهید کرد و در این راه، بسیار زحمت کشید. از آرزوهای قلبی شهید توسلی، شهادت در راه خدا بود که خداوند بزرگ نیز این آرزوی او را که به راستی مستحق آن نیز بود، برآورده ساخت.
شهیدتوسلی، اهل ورزش هم بود و در تیم فوتبال روستا عضویت داشت. حضور او در میدانِ بازی، گرمی و صفای خاصی را به فضای بازی می‌بخشید. چرا که فردی خوش‌خلق و شوخ‌طبع بود و با صحبتهای شیرین خود، همه را به وجد می‌آورد. تک‌ تک بازیهایی که او در آن حضور داشت، هم‌اکنون برای دوستان و همبازیهای وی، دنیایی از خاطره است که در اذهان آنان به یادگار مانده است.
شهیدتوسلی، در تمام مراسمات انقلابی و مذهبی حاضر بود و شرکت در آنها را بر خود، فرض می‌شمرد. او خود، از برگزارکنندگان مراسمات مختلف انقلابی بود و در همة آنها، حضور پرشوری داشت. مادر شهید در خصوص حضور ایشان در برنامه‌های مذهبی می‌گوید: «فرزندم، از محبان و دوستداران اهلبیت(ع) بود. سابقاً در روستای ما مسجدی وجود نداشت که در آن مراسم عزاداری برای اهلبیت(ع) شود. لذا در ایام محرم و صفر به طور مرتب به روستاهای همجوار می‌رفت و در دستجات عزاداری حضور پیدا می‌کرد.»
از خصوصیات بارز شهیدتوسلی، بی‌باکی و شهامت بالای او بود. او تا زمان شهادت، در عملیاتهای مختلفی شرکت کرد و شرایط جنگی بسیار سخت و دشواری را تجربه نمود. شرایط جنگی جبهه و هنگامه‌های نفسگیر نبرد نظامی، ذرّه‌ای هراس در دل او ایجاد نمی‌‌کرد و او همچون شیر می‌غرّید و چون کوهی سترگ، در برابر حملات دشمن می‌ایستاد. یکی از همرزمان شهید در عملیات بدر، نقل می‌کند که در این عملیات، شهید توسلی قایقران بود. در آن زمان هیجده سال داشت. آنچه که واقعاً قابل توجه است، این است که به تنهایی و در دل شب، در بین نهرها در حالیکه در نزدیکی دشمن بود و هرآن، احتمال می‌رفت که دشمن به او کمین نماید، با قایق حرکت می‌کرد و به نیروهای حاضر در خط مقدم، کمک می‌رساند.
مادر شهید می‌گوید: «یک‌بار غلامحسین، همراه با برادرش به جبهه رفته بود. برادرش مسؤولیت توزیع غذا بین نیروها را به عهده داشت. در هنگامی که او مشغول غذا دادن به نیروهای رزمنده بوده، یک مرتبه تمام منطقه، هدف گلوله‌باران سنگین دشمن واقع می‌شود. برادر شهید خیلی می‌ترسد ولی خود شهید، با روحیه‌ای قرص و محکم به او می‌گوید: اصلاً نترس و نباید بترسی؛ در اینجا ترس، معنا ندارد؛ ما خودمان را برای مقابله با هر حمله‌ای آماده کرده‌ایم.»
شهید، تمام زندگی خود را وقف خدمت به انقلاب، امام و ارزشهای والای انقلاب اسلامی کرد. از خدمت در سپاه، احساس رضایت و آرامش خاصی می‌نمود و تمام مشکلات و خستگی‌ها را در این‌راه، با همة وجود به جان می‌خرید. او از روزی که به عضویت بسیج درآمد، تا روزی که به شهادت رسید، لحظه‌ای از انجام فعالیتهای انقلابی نیاسود. حضرت امام(ره) را به عنوان الگو و مراد خود مراد خود می‌دانست و سمت و سوی زندگی خود را متناسب با منویات آن بزرگوار تنظیم می‌کرد. بعد پیروزی انقلاب تا زمان شهادت، از مهمترین معیارهای دوستی و رفاقتش با افراد،  میزان وفاداری آنان به امام و انقلاب بود و از کسانیکه میانة درستی با انقلاب عزیز اسلامی و ارزشها و آرمانهای والای آن نداشتند، دوری می جست .

 

وصیت نامه

 

بِاسْمِ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدِّیقینَ
وَالَّذینَ امَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللهِ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ اَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَاللهِ وَ اُلئِکَ هُمُ الْفائِزونَ
حال، با یاد خد به جبهه می‌روم، نه برای انتقام، بلکه برای احیاءِ راه دینم و برای تداوم بخشیدن به انقلاب اسلامی به رهـبری امام خمینی(ره)؛ و هر تیری که به قلب دشمن رها می‌سازم، به خاطر خداست نه از روی خشم؛ و این راه را من با آگاهی برگزیدم؛ من این راه را انتخاب کرده‌ام. منــتظر من نباشید، چون نرفته‌ام که زنده برگردم. رفته‌ام با کفر مبارزه کنم و بکشم یا در راه خدا کشته شوم.
به پدر و مادرم می‌گویم: از آن اشخاصی نباشید که اگر یک حادثة ناگواری برای ایشان، پیش بیاید، خدا را از یاد ببرند. مانند آن مردان خدا باشید که در چنین‌مواردی خدا را شکر می‌کنند.
پدر و مادر و همشهریان و همسنگران! مرا ببخشید؛ من تمام برادران و خواهران و دوستان را بخشیده‌ام و حلال کرده‌ام. مادر! مبادا بر روی جنازة من گریه کنی که باعث شادی دشمن شود.
مادر! ناراحت نباش؛ من رفته‌ام تا مانند برادران دیگر، با خون خود درخت اسلام را آبیاری کنم؛ امروز من لباس مقدس پاسداری را به تن کرده‌ام، تا بتوانم حرمت این لباسِ زیتونی‌رنگِ مقدّس را حفظ کنم و بتوانم مفهوم «وَ اَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» را بر طرف چپ سینه‌ام و روی قلب تپنده‌ام، جامة عمل بپوشانم. اگر شربت شهادت نثارم شد، در روستای بحـیری، دفنم نمایید. شهادت، تنها سعادتی است که نصیب همه‌کس نمی‌شود.والسّلام، غلامحسین توسلی

 

خاطرات


مادرشهید
فرزند شهیدم غلامحسین، بسیار به من و پدرش احترام می‌گذاشت و بی‌اذن ما هیچ‌کاری نمی‌کرد. یادم هست یکبار طی مأموریتی به شمال رفته بود. خلق و خوی والای او سبب شده بود تا یکی از کسانیکه در طی همان مأموریت، به تازگی با شهید آشنا شده بود، شیفتة اخلاق و رفتار ایشان گردد. آن فرد پس از مدتی رفاقت با شهید، موضوع ازدواج خواهرش با ایشان را مطرح کرده بود که شهید، غالباً با خاطر اینکه ممکن است در صورت تحقق این ازدواج، از پدر و مادرش دور بیفتد، این پیشنهاد را رد کرده بود.

از مهم‌ترین خاطراتی که از فرزند شهیدم در ذهنم مانده و همواره آن را در ذهنم زنده نگه‌خواهم داشت، مربوط است به آخرین شب حضورش در منزل. در آن شب، که فردای آن به نبرد با آمریکایی‌ها رفت و بعد از آن دیگر هرگز به خانه بازنگشت، همراه با یکی از دوستانش به منزل آمد. من در آن شب، برنج وماهی سرخ‌شده را برای شام، آماده کرده بودم. سفره را چـیدم و آن دو سر سفره نشستند. هنگامی‌که غلامحسین نگاهش به ماهی‌ها افتاد، انگار که دلش از فردایی پرحادثه خبردار شده باشد، با حالتی خاص و به لهجة شیرین محلی، خطاب به ماهی‌ها گفت: «ای ماهیها! امشب ما شما را می‌خوریم و چه بسا فردا، شما ما را بخورید!»

 

آثارباقی مانده از شهید


سلام بر تو که سلام، هدیه‌ای است الهی. سلام بر تو که شایستة سلامی. کمی با هم صحبت کنیم؛ چه مانعی دارد. لحظاتی با صفا و صمیمیت، کنار هم بنشینیم و کتاب همدلی و اتحاد را با هم ورق زنیم و بخوانیم. در این زمان که دشمن هجوم می‌آورد، خصمِ تفرقه‌افکن، نشسته در پشت هر سنگ، دام گسترده است. برادرانه بیا راه را بپیماییم که راه، پرخطر است. هنوز خون شهیدان ما نخشکیده است و مجروحینِ نبرد، گلوله‌های سربیِ دشمن را و تیر و ترکشِ خمپاره‌های بعثی را هنوز هم که هنوز است، در بدن دارند. چرا خاموشی؟ چرا خاموشی؟ برادرم! تویی که سلاح بر دوش، در پاسگاهها و پایگاهها پست می‌دهی و نگهبانی می‌کنی؛ تویی که در جبهه‌های نورانیِ جهاد، سلاح بر کف، عاشقانه در انتظار فرمان حمله‌‌ای؛ تویی که در شهرها، در ارتباط با مردمِ کوچه و بازار و محله و مدرسه‌ای؛ تویی که در بسیج، به سازماندهی نیروهای مردمی مشغولی. تویی که در کارهای اداری و اجرایی و ستادیِ سپاه، خدمت می‌کنی؛ تویی که در کنار و همراه نمایندگانِ مجلس و ائمّة جمعه و مسؤولین و شخصیت‌های کشور هستی. تویی که در حال حراست و حفاظت از جماران و مجلس و نخست‌وزیری و بیوت علمایی؛ و تو... و تو هرکجا که هستی و هرچه نام داری، فقط می‌دانم که پاسداری هستی: میثاق‌بسته با امام و انقلاب، عاشقِ اسلام و مکتب، وارثِ خون شهیدان و آراسته به دانش و دین.
برادر پاسدارم! آگاه باش تو تنها، پاسدار خاک میهن نیستی، وظیفة تو، تنها حفظ خاک میهن و پاسداری از جان و مالِ من نیست. تو پاسداری برای پاسداری از خون حسین(ع)، برای پاسداری از میراث پیامبر(ص) و ائمّه(ع)، برای پاسداری از شریعت مقدس اسلام؛ و این، وظیفه‌ای است سنگین که به خطر آن باید از جان گذشت.
برای حفظ سنگر ایمان، برای رهایی سرزمینهای مقدّس و خلقهای زیرِ ستمِ مستکـبران، برای براندازیِ حکومتِ جبّاران و برای تحقّق آیة «وَ نُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاََرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» باید از جانمان بگذریم؛ و این، وظیفة من و توست. برادرم! ای برادر پاسدارم! ای حامیِ انقلاب و امام! و ای تنها امید محرومان! و ای بازوی انقلاب اسلامی! تا ایثار تو هست، تا رشادت و دلاوری و از جان‌گذشتگیِ تو هست، هیچ ظالمی یارای مقاومت در برابر ما مستضعفین را ندارد. هم‌اکنون، خلقهای زیر ستم در سرزمینهای مقدّس کربلا و قدس و غــیره، چشم به راه شمایند؛ چون بازوی انقلاب و حامیِ اسلام و مسلمین، تویی که به ندای «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَّنْصُرُنی» ِ حسین(ع)، پاسخ می‌دهی و هم تویی که باید باید «هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ» را عمل کـنی.
آیا به عظمتِ پاسداری واقف و آگاهی؟ آیا به حساسیتِ وضعِ کنونیِ انقلاب در جهانِ امروز، توجّه داری؟ آیا انتظاری که شهیدانِ به‌خون خفته از من و توی پاسدار دارند، می‌اندیشی؟ آیا به دیده‌هایی که در دنیا، به رفتار و عمل و برخورد تو دوخته است، دقت کرده‌ای؟ آیا می‌دانی که در کجای تاریخ و در چه مقطعی از زمان قرار داری؟ آیا می‌دانی که امام امت، برای چه دوستت دارد؟ و آیا ... و آیا ... اینها که همه‌اش سؤال شد، برای جواب هم فرصت خواهد بود. البته در آینده اگر بتوانیم توقّعهای بجا و بحق مردم شهیدداده را برآوریم، توفیقِ خدا یارمان خواهد بود، نه تنها امروز و فردا، که همیشه. باز هم با شما صحبت خواهیم کرد. به امید پیروزی رزمندگان سلحشور اسلام. والسّلام.

 منبع : سایت ساجد

رئیس علی دلواری

زندگی نامه و مبارزات شهید رئیسعلی دلواری

 

رئیسعلی دلواری

 

مردم مبارز بوشهر دشتی دشتستان و تنگستان از دیر باز در راستای پاسداری از مرزهای میهن اسلامی در برابر هر گونه تجاوز و اشغال بیگانگان از خود مقاومت و ایستادکی نشان داده وهمواره کوشیده اند تا با جانبازی و فداکاری کیان ایران اسلامی را حفظ کنند. دولت بریتانیا از دهها سال پیش در بوشهر حضور استعماری داشته و دستکم از زمان کریم خان زند رسما" در این شهر دفتر نمایندگی وبعدها قنسولگری دایر کرده است. در چند سده اخیر مردم این خطه چندین بار به مصاف متجاوزان انگلیسی رفته و هر بار حماسه آفریده اند در سال 1254 ه.ق. / 1838 م ، 500 نفر از نیروهای ارتش بریتانبا با چندین فروند کشتی به خارگ و بوشهر یورش بردند که با مقاومت مردم بوشهر و تنگستان مجبور به عقب نشینی شدند. رهبر مذهبی این قیام و مقاومت مردمی مرحوم شیخ حسن آل عصفور بود در سال 1273 ه.ق/ 1856 نیز انگلیسی های متجاوز بار دیگر با ده ها فروند قایق و کشتی جنگی و هزاران نفر سرباز مسلح به خارگ و بوشهر حمله ور شدند این باز نیز با سد استوار ایستادگی مردم مراجه گشتند. در نبردی که در قلعه تهمنی اتفاق افتاد صدها نفر مزدور هندی و انگلیسی و چندین آدمیرال وافسر بلند پایه نیروی دریایی هند و انگلیسی به هلاکت رسیدند در این نبرد نا برابر امام قهرمانه ساحمد خان فرزند رسید باقرخان تنگستانی فرمانده سپاه کوچک مقاومت ایرانیان نیز پس از ساعت ها نبرد دلیرانه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

رئیسعلی دلواری در سال 1299 ه.ق. / 1881 م در روستای دلوار از توابع تنگستان متولد شد. پدرش زائیر محمد نام داشت که سمت کد خدایی دلوار را عهده دار بود و بعدها به معین الاسلام ملقب گردید. مادر رئیسعلی شهین نامیده می شد. در سال 1324 ه.ق. / 1906 نسیم مشروطیت بر ایران وزیدن گرفت و ایران از خواب چند هزار ساله بیدار شد با شروع مشروطیت رئیسعلی در حالی که بیش از 25 سال نداشت از جمله پیشگامان مشروطه خواه در جنوب ایران بود و همکاری نزدیکی با محافل انقلابی و عناصر مشروطه طلب در بوشهر تنگستان و دشتی آغاز کرد. وی از جمله محدود رهبران تنگستانی بود که صادقانه به مشروطیت ایمان داشت و در دفاع از اصول آن حاضر به هر گونه فداکاری بود. با کودتای ضد انقلابی لیاخوف روسی علیه مشروطه خواهان در 1326 ه.ق. / 1908 و بمباران مجلس شورای ملی و استقرار دیکتاتوری محمد علی شاه در بوشهر کانون مقاومت علیه استبداد صغیر به وجود آمد مرکز این کانون روحانی برجسته ای چون آیت الله سید مرتضی علم الهدی اهرمی قرار داشت .

سید مرتضی با همکاری رئیسعلی دلواری، خالوحسین برخونی و تفنگچی های تنگستانیو دشتی طی یک هجوم ناگهانی دراوایل سال 1327 ه.ق. / 1909 م بوشهر را از لوث وجود عناصر مستبد و وابسته به دربار محمد علش شاه پاکسازی کرد و اداره امور گمرک و انتظامات شهر و ادارات دولتی را عهد دار شد. تصرف گمرک بوشهر که در گرو وام انگلیسی ها بود بر دولت بریتانیا گران آمد از این رو آنان برای تضعیف مشروطه خواهان و استمرار سلطه بر حیات اقتصادی و سیاسی جنوب ایران شروع به سرکوب عناصر انقلابی و مشروطه خواه کردند و در همین راستا ی فروند ناو جنگی به سواحل بوشهر اعزام کردند انگلیسی ها از این فرصت شود جسته رسما" با ده ها نفر تفنگدار دریایی بوشهر را به اشغال در آودره ضمن بیرن راندن تفنگچی های تنگستانی و دشتی سید مرتضی علم الهدی را نیز به طور موهن و زشتی بازداشت و به بندر بصره تبعید کردند. اما رئیسعلی دلواری مردی نبودکه از عقاید خود دست بردارد به همیندلیل نیز فعالیت های گسترده ای علیه منافع انگلیسیها آغاز کرد در همین راستا گمرک دلوار راتصرف و از قید سلطه انگلیسی ها آزاد نمود.

قیام دلیران تنگستان بر علیه اانگلستان



انگلیسیها برای سرکوب رئیسعلی احمد خان دریا بیگی حاکم دست نشانده و خائن بوشهر را تحریک کردند که به دلوار حمله کند. احمد خان با پشتگرمی و حمایت مالی و تدارکاتی استعمارگران جند بار به تنگستان لشکر کشید و با دهها سرباز و چندین قبضه توپ صحرایی به دلوار یورش برد این حملات بامقاومت سرسختانه رئیسعلی و یارانش سرانجام دفع شد و حاکم مزدور بوشهر در نیل به اهداف شرم خود ناکام ماند. نظام السلطنه مافی نیر با هزاران سرباز پیاده و سواره به اهرم و دلوار لشکر کشید که با مقاومت قهرمانانه رئیسعلی و زائر مخفرخان اهری روبرو شد و ناچار به عقب نشینی گشت.

احمد خان دریا بیگی که خود نتوانسته بود ضربه موثری به رئیسعلی وارد کند برخی از خوانین با نفوذ تنگستان را تشویق کرد تا به دلوار حمله برند این جنگ و گریز تا آستانه جنگ جهانی نحست ادامه داشت حملات فوق نه تنها خللی در اراده رئیسعلی وارد نکرد بلکه اراده او را در دفاع از ارزشهای اسلامی و حراست از مرزهای میهن را سختر نمود. در آستانه جنگ جهانی لول ، نیروهای انگلیسی که از قدرت یافتن قوای روس در شمال وبرخی اتفاقات در جنوب ایران نگران شده بودند به بهانه حفظ نظم و امنیت راههای جنوب با اعلام یک ضرب الاجل به دولت وثوق الدوله شروع به اشغال تدریجی جنوب ایران نمودند. این حرکات برای رئیسعلی قابل تحمل نبود و آن را نقض آشکار حاکمیت ملی و استقلال ایران می دانست . از این روی در نامه هائی به مجلس شورای ملی و علمای نجف اشرف ،خواستار برخورد دولت ایران و رهبران مذهبان مقیم عتبات مقدسه شد .

در این میان علمای نجف با ارسال پیامهایی بخ خوانین جنوب ایران از آنان خواستند تا با ایجاد اتحاد ضد انگلیسی مبادرت نمایند . رئیسعلی که همراه خود را مطیع علمای دین می دانست بلافاصله دست به کار شد . علیرغم کدورت های قبلی با سفر به مناطق مختلف تنگستان و دشتی کوشید تا به اختلافات موجود میان خوانین و کدخدایان منطقه پایان دهد و آنان را علیه بریتانیا گردهم آورد . خود نیز اختلاف و درگیری با برخی از خوانین تنگستان را کنار گذاشت و اتحادی ضد انگلیسی بخ وجود آمد . دیری نپائید که آتش جنگ جهانی اول در اروپا شعله ور شد . در یک طرف آلمان اطریش و دولت سلمان عثمانی قرار داشت و در طرف دیگر انگلیس ، روسیه ، فرانسه .

هنوز چند ماهی از آغاز جنگ در اروپا سپری نشده بود که شراره های آن دامن ایران را نیز گرفت و با وجودی که ان کشور رسمأ اعلام بی طرفی کرده بود از شمال , غرب و جنوب مورد یورش و تهاجم قرار گرفت و رسمأخاکش به اشغال درآمد . با وقوع جنگ و کشیده شدن پای یک دولت سلمان به آن , علمای نجف بلافاصله علیه روس و انگلیس اعلام جهاد کردند . به دنبال فتوای علمای نجف , علمای جنوب ایران از جمله آیت الله سید عبدالحسین لاری , آیت الله سید عبدالله مجتهد بلادی بوشهری و شیخ محمد حسین برازجانی نیز علیه قوای انگلیس و آتش مشابه نشان داده وکلیه مسلمانان را به نبرد با تجاوزگران فرا خواندند و رسمأ از دولت عثمانی جانبداری نمودند . به دنبال اعلان جهاد از طرف علما و مجتهدین , رئیسعلی و دیگر مبارزان تنگستانی و دشتی شروع به حمله به قوای انگلیسی مستقر در بوشهر کردند .

نیروهای انگلیسی برای سرکوب عناصر مخالف از هیچ تلاشی دریغ نورزیدند . در این راستا موقر الدوله به همکاری گارد حفاظت قنسولاگری بریتانیا در بوشهر , به روستای ریشهر حمله کرد و با زائر علی تنگکی کدخدای ریشهر مشغول نبرد شد . زائر علی در یک نبرد کاملأ نا برابر چندین نفر از سربازان انگلیسی را به هلاکت رساند و خود با وجود آنکه زخمی شده بود موفق به فرار و تحصن در امامزاده عبدالمهیمن گشت . اما انگلیسی ها از او دست بر نداشتند و ضمن محاصره سه روز امام زاده و جلوگیری از ورود آب و غذا به این روستا , موفق به دستگیری او شدند . جرم اصلی زائر علی ارتباط با رئیسعلی بود .

نیروهای اطلاعاتی بریتانا در یک اقدام به سابقه و غیر قانونی , قنسول آلمان در بوشهر را به همراه دو تن از مأموران یک شرکت تجاری آلمان به اتمام جاسوسی علیه انگلیسی بازداشت و به هندوستان تبعید کردند . این عمل نقض آشکار به طرفی و حتی استقلال ایران بود و به همین دلیل نیز خشم علماء مردم , خوانین و در رأس همه رئیسعلی را برانگیخت و او را وا داشت تا بر شدت مبارزه علیه انگلستان بیفزاید . رئیسعلی در یورش های شبانه ضربات و تلفات موثری بر انگلیسیها وارد آورد . در یکی از این شبیخونها , که در دوم رمضان 1333 ه ق / 12 ژوئیه 1915 م رخ داد , رئیسعلی دو تن از افسران بلند پایه انگلیسی را به همراه چند نفر سرباز مزدور هندی به هلاکت رساند . این اقدام رئیسعلی برای دولت بریتانیا غیر قابل تحمل بود . از این رو کشده شدن آن دو افسر را بمانه قرارداد و در 26 رمضان , 8 اوت شبانه بوشهر را به چهار ناو جنگی و صدها نفر سرباز به اشغال خود درآورد . چند روز پس از اشغال بوشهر نیروی دریائی بریتانیا برای نابود کردن رئیسعلی و یارانش در سوم شوال 1333 / 13 اوت 1915 با چندین فروند ناو جنگی و صدها سرباز هندی و انگلیسی دلوار یورش برد . رئیسعلی که پیشاپیش از حمله به دلوار پاگاهی داشت بلافاصله اقدام به تخلیه دلوار و عقب نشینی تا کتیکی به کوههای اطراف , منطقه ای معروف به کلات بوجیر کرد .

سربازان متجاوز انگلیسی و هندی هنگامی وارد دلوار شدند که تقریبا" این روستا خالی از سکنه بود آنان خشمگینانه شروع به گلوله باران منازل مسکونی و قطع نخل های دلوار کردند. پس از جنگ دلوار رئیسعلی به حملات شبانه خود به بوشهر و پادگان انگلیسیها افزود و با همفکری دیگر خوانین منطقه طرح حمله سراسری به بوشهر و آزاد سازی آن را پی ریخت. در گیرو دار تدارک این حمله بود که در شب 23 شوال 1333/ سوم سپتامبر 1915 م هنگامیکه او قصد شبیخون به عمارت سفید سبزآباد را داشت ، در محلی به نام تنگک صفر از پشت مورد اصابت گلوله یکی از همراهان خائنش قرار گرفت و در دم به شهادت رسید.

وی هنگام شهادت 34 سال داشت و تنها یک کودک خردسال به نام غلامحسین از او برجای مانده بود. شهادت رئیسعلی خون دلیران تنگستانی را به جوش آورد. آنان در یک عمل انتقامی چند روز پس از مرگ نا به هنگام رئیسعلی حمله سنگین و سراسری خود را به قوای اشغالگر بریتانیا در بوشهر آغاز نمود. در آغاز پیروزی با مجاهدین بود اما تمام شدن فشنگ کمبود آب آشامیدنی و از همه مهمتر رسیدن قوای کمکی برای دشمن این حمله را به فاجعه ای مبدل کرد. در این نبرد خالو حسین برد خونی خان بردخون به اسارت نیروهای دشمن در آمد. دشمن خالو را در عمارت ملک به محاکمه کشیدو سپس او را به بصره تبعید کرد. خالو حدود یک سال در اسارت به سر برد. چندی پس از این وقایع در اوایل محرم 1334 / نوامبر 1915 م نیروهای غیور ژاندارمری در شیراز طی یک قیام مسلحانه قنسول انگلیس در فارس و تنی چند از مقامات انگلیسی را باز داشت و از طریق برازجان به اهرم اعزام کردند امرای انگلیسی حدود نه ماه در قلعه اهرم در اسارت به سر می بردند تا سرانجام با خالو حسین و جمعی دیگر از اسرای ایرانی تبعید شده به هندوستان مبادله شدند.

نبرد بین دلیران دشتی دشتستان و تنگستانی تا پایان جنگ جهانی اول کم و بیش ادامه یافت و در این راستا زائر خضر خان، شیخ حسین خان چاهکوتایی و غضنفر السلطنه برازجانی بارشادت و فداکاری بسیاری جلو حرکت قوای انگلستان از بوشهر به شیراز را سد کردند و مزاحمت های بسیاری برای دشمن فراهم آوردند.
نیروی دشمن چندین بار به مصادف دلیران رفت و هر بار با تحمل ضربات مهلکی مجبور به عقب نشینی شد.
در بیرون از بوشهر و دشتستان نیز دلیر مردانی چون ناصر ویران کازرونی وصولت الدوله قشقایی به نبرد با سربازان انگلیسی پداختند و با خون و باروت به اشغالگران فهماندند که ایرانی تسلیم ناپذیر است و هر گاه دین و میهنش را در خطر بیند مرگ را با آغوش باز پذیرا می شود.

سردار شهید مجید بشکوه

سردار شهید مجید بشکوه از سرداران شهید استان بوشهر

 

فرمانده گردان کمیل ناوتیپ13 امیرالمومنین(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

 

زندگینامه

«مجید بشکوه» در سا ل 1335 ،در بوشهر در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. دوران تحصیلاتش را در بوشهر گذراند و دیپلمش را گرفت.
او از اوایل انقلاب که جنبش و حرکت انقلاب اسلامی به رهبری امام عزیز ،عرصه ی حیات فرعونیان زمان را تنگ کرده بود ،مبارزات خود را شروع کرد و در راهپیمایی علیه جنایتکاران شرکت فعال داشت .اوعاشقانه به نماز و دعا می پرداخت و جوانمردی شجاع بود .در برابر وابستگان رژیم طاغوت مبارزه می کرد .مجید عاشق امام خمینی (ره) بود . اجرای فرمان امام خمینی (ره) را همچون دستورات حضرت رسول (ص) و امامان (ع)وا جب می دانست .با پیروزی انقلاب ، او به همراه تعدادی از برادران انقلابی ،جمعیت فداییان اسلام را تشکیل دادند و شبانه روز از دستاوردهای انقلاب اسلامی محافظت می کردند .
با شروع جنگ تحمیلی ،وی به ندای «هل من ناصر ینصرونی »امام خمینی(ره) لبیک گفت و با جمعی از یاران فداکار انقلاب اسلامی از جمله ماهینی به گروه جنگ های نامنظم ،به فرماندهی دکتر چمران ،ملحق شد و تا زمان شهادت دکتر در کنار این شهید بزرگوار با شیطان بزرگ و نوکرش ،صدام جنگید و حتی برای لحظه ای دست از مبارزه با آنان بر نداشت .او خود را مدیون امام ،مردم و انقلاب می دانست و همیشه از خدا می خواست که بتواند روزی ،دین خود را به امت حزب الله ادا نماید . او زندگی در سنگر های جبهه را بر ماندن در خانه و داشتن آسایش ظاهری ،ترجیح می داد و حیات دنیوی را یک زندگی موقت و وسیله ای بی ارزش جهت پرواز به سوی یک آرامش ابدی می دانست .
مجید در اکثر عملیات از جمله فتح المبین ،شوش ،بدر و رمضان به عنوان فرمانده ی گردان شرکت داشت و با لاخره پس از هفت سال حضور مداوم و بی وقفه در جبهه ها و شرکت در تمام عملیاتی که توسط رزمندگان اسلام انجام می شد ،در تاریخ 4/ 10/1365 در عملیات کربلای 4 به فیض عظیم شهادت نایل آمد و به آرزویش رسید .

 

وصیت نامه

 

                            بسم الله الرحمن الرحیم
....و پیکار کنید در راه خدا ،با آنان که با شما پیکار می کنند و تجاوز نکنید . خدا دوست ندارد تجاوزگران را و بکشیدشان هر جا که آنها را می یابید و آنها را بیرون کنید ،بدان سان که بیرون کردند و همانا فتنه سخت تر از کشتن است .
خدایا خودت از حال بدم آگاهی و خودت می دانی که وجودم پر از گناه است و غرق در گناه هستم ؛پس خودت رحم کن و مرا از گرداب گناه و و معصیتی که با دستهای گنهکارم برای خود درست کرده ام ،نجات بده .خالقا !اگر فردای قیامت به نا گاه اعمال این بنده حقیرت را به دست چپش بدهی و او را روانه جهنم کنی ،این بنده گنهکار تو چه کند ؟معبودا !اگر فردای قیامت این بنده ضعیف و ذلیل خود را بر روی آتش قرار دهی ،این بنده حقیر به غیر از تو ،به چه کسی می تواند پناه ببرد ؟
خدایا !می دانم که در طول زندگی ام از دستوراتت سر پیچی کرده ام ،به دستورات کتاب مقدست عمل نکرده ام و به گفته انبیاء و ائمه اطهار ،آن طور که باید و شاید گوش نداده ام و تابع هوا و هوس بودم .در این لحظات حساس زندگی ام رو به سوی تو می آورم .غفورا !مرا از در گاهت مایوس نگردان .من امروز به خاطر تمام گناهانم از تو طلب عفو می کنم .عظیما !من از لحاظ معنوی و تقوا فقیر و مستضعفم و یارای سخن گفتن ندارم ،اما خودت که از باطن من خبر داری و همه چیز را می دانی ؛پس از تو می خواهم که مرا در یابی .امروز افسوس می خورم که چرا عمر خود را به عبادت و فرمانبرداری از تو سپری نکردم .در آخر از تو می خواهم که پدر و مادرم را ببخشی و آنان را از من راضی گردانی .یا الرحم الراحمین .
ای دوستان و ای جوانان هموطنم !از شما می خواهم که از یاد خدا غافل نباشید و نگذارید ابر قدرتها و دشمنان دین ،به وسیله غرور جوانیتان !شما را به فحشا بکشند . خواهشی که از شما برادران دارم این است که وقت خود را بیهوده تلف نکنید و با مطالعه کتب فقه اسلامی خود را بسازید و نایب امام زمان و سید مستضعفان جهان را هیچ وقت تنها نگذارید ؛که اگر او را تنها بگذارید ،مثل این است که اسلام را تنها گذاشته اید و خون تمام شهدا را پایمال نموده اید .
در پایان ،شما را به خداوند متعال می سپارم و از شما می خواهم که از یاران واقعی امام باشید و هیچ وقت او را تنها نگذارید ،زیرا که رمز کلید دروازه ی بهشت رستگاریست .الهی !تو خود شاهدی که من چیز با ارزشی ندارم و تنها دارای ام این بدن خاکی است که می دانم لایق تو نیست ،ولی از تو ای بزرگوار ،تقا ضا دارم که این هدیه ناقابل را از من بپذیری و مرا با اولیاء خودت محشور کنی و امام زمان(عج) را از من راضی و خشنود کنی .
با ر الها به تو پناه می آورم و از تو طلب عفو دارم .ای پناه بی پناهان ،مستضعفان را فراموش نکن و یاور آنان باش .
یا ستار العیوب ارحم عبدک الذلیل الضعیف
و السلام علینا و علی عباد الله الصالحین

 

خاطرات

 

محمود بشکوه ،برادر شهید:
مجید در مرداد ماه سال 1335 ،زمانی که من سه ساله بودم ،در بوشهر به دنیا آمد .ما چند تا خواهر و برادریم که برادر بزرگم مختار نام دارد و مجید فرزند سوم خانواده است .مجید ، در کودکی دچار بیماری سختی شد ،به طوری که تقریبا همه دکتر ها از درمان وی نا امید شده بودند و پدر و مادرم هر کاری برای درمان او انجام می دادند ،موثر واقع نمی شد .تا اینکه دکتر عادلی را ،که در آن زمان تازه به بوشهر آمده بود ،به ما معرفی کردند و ما مجید را پیش او بردیم .وی پس از معاینه های به ما گفت که شما باید چند روزی چند نوبت به فرزندتان چای کم رنگ بدهید همه از این توصیه عجیب دکتر تعجب کرده بودند ،ولی چاره ای نبود ؛بایستی این شیوه در مانی را در پیش می گرفتیم  .جالب اینجا بود که با این کار ،مجید بعد از مدتی رو به بهبودی یافت و حالش خوب شد .گویا خواست خدا بود که حال مجید خوب شود و دکتر عادلی فقط یک وسیله بود .
مجید در دوران کودکی بسیار پر جنب و جوش بود و خیلی زود با مردم خو می گرفت .او از همان زمان نماز می خواند و به مسجد می رفت .وی زمستانها درس می خواند و تابستانها در جایی به کار مشغول می شد ،تا بتواند کمک خرجی برای خانواده اش باشد .
او بعد از گرفتن دیپلم در سا ل 1357 ،مدتی در آموزش و پرورش خدمت کرد و بعد از آن به کار دیگری مشغول شد .وی بارهایی را که توسط کشتی های محلی جا به جا می شد ،می شمرد و آنها را لیست می کرد .
من و مجید ،از همان زمان در کنار هم فعالیت سیاسی و مذهبی داشتیم .قبل از اینکه انقلاب به وقوع بپیوندد ،ما اطلاعیه ها و عکسها و پوسترها ی امام را که از تهران به بوشهر می رسید ،بین مردم پخش می کردیم و از عمال شاه ملعون هیچ باکی نداشتیم .به یاد دارم اولین تصویر امام که از تهران رسید ،توسط مجید با لای درب دبیرستان سعادت نسب شد و بچه ها تصمیم گرفتند ،به مدت 3 روز ،روزه ی سیاسی بگیرند و در حال تحسن باشند .همان شب به من اطلاع دادند که مامورین نظامی از ماجرا اطلاع پیدا کرده اند و قصد دستگیری بچه ها را دارند .خیلی سریع خبر را به بچه ها رساندم و به نزد مجید رفتم و به او هم خبر دادم ،ولی او گفت تحصن خود را به هم نمی زنیم و به بچه ها گفت که هر کس می تواند ادامه دهد با ما همراه شود .
آن شب همه بچه ها تا صبح در کنار یکدیگر ماندند و صبح در مدرسه اعلام آغاز تحصن کردند .هنوز زمان زیادی نگذشته بود ،که یک دفعه چند ماشین پر از مامور ین نظامی به سمت ما آمدند و شروع به تیر اندازی کردند .آنها در ابتدا می خواستند عکس امام را مورد هدف قرار دهند ؛ولی وقتی با خشم بچه ها روبه رو شدند ،به سوی آنها تیر اندازی کردند .آن روز گلوله های آنان به دونفر از دوستان ما اصابت کرد و زخمی شدند .سریعا آنها را به بیمارستان انتقال دادیم و بعد از انجام عمل جراحی ،آنها را با لباسهای تعویض شده از بیمارستان فراری دادیم .مامورین تا بیمارستان ما را تعقیب کردند و از آنجایی که ما نمی توانستیم تا خانه ی خودمان مجروحان را حمل کنیم ،به خانه ای پناه بردیم تا مامورین ما را گم کنند .با لا خره آن روز ما از دست آنها جان سالم به در بردیم و همه چیز به خیر و خوشی سپری شد .
این تحصن ها و تظاهرات تا مدتها ادامه داشت و مجید همیشه در تمام صحنه های مبارزه حاضر بود .او با همکاری احمد وردیانی ،شیخ محمد صداقت را به مسجد جمع می کردند ،تا شیخ محمد صداقت ،در باره ای امام سخن بگوید و مردم را به مبارزه علیه شاه دعوت کند .مسئولیت این گروه از بچه ها را که در مسجد جامع عطار فعالیت می کردند ،آیت الله حبیبی بر عهده داشت .
مجید ضمنا هنرمند هم بود .او در صحنه تئاتر با ایرج صغیری و گروهی از دوستان همکاری می کرد و چند بار به عنوان بازیگر در تئاترهای مختلف ایفای نقش کرد .حتی چند بار برای اجرای تئاتر به استان های دیگر مثل انزلی و تهران دعوت شد و با بازیگران مطرحی چون محمد علی کشاورز و جمشید مشایخی نیز ارتباطی دوستانه داشت .او معمولا برای تمرین ،مادرم را نقش مقابل خود قرار می داد و حرکات نمایشی خود را در خانه تمرین می کرد تا خود را برای اجرای آن نقش آماده کند .از آنجایی که مجید در عین متانت ،بسیار خوش طبع بود ،در حین تمرین ،با مادرم شوخی می کرد و مادرم را به اسامی افرادی که در تئاتر نقش داشتند صدا می زد و هر بار با هم می خندیدند .
مجید اهل ورزش بود و در فوتبال بسیار تبحر داشت .او حتی در یکی از تیم های شهرستان که غلام پناهنده بنیان گذار آن تیم بود ،عضویت داشت .به یاد می آورم یک بار مجید در مسابقه ای که با یکی از تیم های محلی داشتند ،به شدت مصدوم شد و او را به بیمارستان منتقل کردیم ولی خوشبختانه پس از چند روز دوباره سلامتی خود را به دست آورد و به تیم ملحق شد .مجید ،گاهی او قات با بچه های کم سن و سال نیز بازی می کرد و برای آنها مسابقاتی را ترتیب می داد و آنها را سرگرم می نمود .برای همین بود که همه بچه ها او را دوست داشتند .به یاد ندارم که گاهی عصبانی شود و یا با کسی دعوا کند .او همیشه خوش رو و خوش اخلاق بود و در همه حال صمیمیت خود را با دوستانش حفظ می کرد .
یکی از خاطراتی که در جریان انقلاب به یاد دارم «گلبدین حکمت یار » رهبر مسلمانان افغانستان و «ببرک کارمل »رئیس جمهور وقت افغانستان بود .قرار شد ما افغانی هایی را که در بوشهر هستند ،دور هم جمع کنیم و با کمک مردم ،به طرفداری از امام خمینی و بر ضد ببرک کارمل ،تظاهراتی راه بیندازیم .
حدود ساعت 7 صبح بود که حدودا 100 افغانی را جمع کردیم و از خیابان صلح آباد به طرف مسجد جامع عطار راه پیمایی کردیم .در بین راه برخی از مردم نیز به ما پیوستند و جمع کثیری شعار می دادند و در حالی که عکس امام و گلبدین را در دست داشتند ،به طرف مرکز شهر حرکت می کردند .سپس مردم به طرف استادیم ورزشی رفتند و مجید و عده ای از دوستن شروع به خواندن قطعنامه ای کردند .
بعد از این جریان من و مجید و چند تن از دوستان ،از طرف سازمان فداییان اسلام به تهران دعوت شدیم .قرار بود «کورت والدهایم » برای برسی وضعیت موجود ،به تهران سفر کند .زمانی که ما به تهران رسیدیم ،ابتدا به بهشت زهرا رفتیم .درست همان لحظه که ما وارد بهشت زهرا شدیم ،بالگردی در آنجا فرود آمد و ما بعد از چند دقیقه فهمیدیم که این بالگرد مال سازمان ملل است که برای دیدن شهدای انقلاب به بهشت زهرا آمده اند .چند خبر نگار نیز با آنان بودند که به فیلمبرداری و عکسبرداری از آرامگاه شهدا مشغول بودند .ما که تازه از ماجرا با خبر شده بودیم ،شروع به دادن شعار علیه شاه و کارتر ،رئیس جمهور وقت آمریکا کردیم .
یادم می آید همان شب تصاویر ما از تلویزیون پخش شد و ما از اینکه کار ما اینقدر مهم بوده که در خبر سراسری همان شب پخش شده ،خوشحال بودیم .فردای آن روز در جلسه ای که در سازمان فداییان اسلام بر گزار شد ،شرکت کردیم و پس از اتمام جلسات به بوشهرباز گشتیم .
در آن زمان یکی از اهالی محله ی ما فوت کرده بود و قرار بود فردای آن روز تشییع جنازه اش بر گزار شود .راسخی که از ماموران شاه بود اجازه ی تشییع جنازه را نداد ،زیرا از تجمع مردم در یک جا می ترسید .ما پس از صحبت کردن با وی قرار گذاشتیم که تشییع جنازه را در نهایت آرامش و سکوت بر گزار کنیم .او به ما گفت که به شرطی اجازه ی بر گزاری تشییع جنازه را می دهد که مجید و احمد وردیانی و چند نفر دیگر در تشییع جنازه حضور نداشته باشند . ما از روی ناچاری به آنها تعهد دادیم که نگذاریم این افراد در تشییع جنازه شرکت کنند .
خلاصه روز مراسم تشییع جنازه فرا رسید و ما در حالی که تابوت آن مرحوم را به دوش داشتیم ،به همراه مردم به بهشت صادق می رفتیم که ناگهان ماموران امنیتی را سلاح به دست مقابل خود دیدیم .از آنجایی که مجید در بین جمعیت بود ،با دیدن این صحنه شروع به شعار دادن علیه شاه ملعون کرد و بقیه نیز به او جواب می دادند .مامورین شاه هم که وضعیت را وخیم دیدند ،شروع به تیر اندازی به سوی مردم کردند و اوضاع آشفته و نا بسامان شد . در این گیر و دار ماهم تابوت را به زمین گذاشته و همین طور که شعار می دادیم ،از محل حادثه فرار کردیم .
بعد از آرام شدم اوضاع من و 2- 3 نفر از بچه ها برای برداشتن تابوت آن مرحوم ،به محل حادثه بر گشتیم و در همین حال بود که مرحوم راسخی را دیدیم که به ما نزدیک شد و گفت :خوب به قول خود وفا کردید و مرا پیش سران امنیتی سر بلند کردید ،دست تان درد نکند !آن روز ما جنازه را به طرف قبرستان بردیم و در حالی که مجید و چند تن از بچه ها به همراه عده ای از مردم هنوز مشغول شعار دادن بودند و مامورین نیز با پرتاب کردن گاز اشک آور و شلیک گلوله سعی در پراکنده کردن جمعیت داشتند .
شبی که مجسمه شاه را سر نگون کردند مجید نیز همراه آقای وردیانی و چند تن از بچه های دیگر در این عمل بزرگ نقش موثری داشت .یادم می آید مدتی بود که آماده شده بودیم ،اسم مجید و چند تن دیگر از بچه ها در لیست انقلابیون است و ساواک در به در به دنبال آنها می گردد ؛به همین دلیل ما تا مدتها مجید و آن چند نفر را از چشم مامورین دور نگه داشتیم ،تا اوضاع رو به راه شود .
مجید در محافل مذهبی نیز حضور داشت و در مسجد ها به خصوص مسجد محله بسیار فعالیت می کرد و ارادت خاصی نسبت به ائمه اهل بیت (ع) داشت .وی در مراسم عزاداری و سینه زنی حضوری چشمگیر داشت و در تدارکات امکانات این مراسم ،بسیار کوشا بود .او همیشه با تنی پاکیزه و با بویی خوش و معطر پا به مسجد می گذاشت و همیشه حرمت مسجد را نگه می داشت .به خاطر می آورم که بعد از سینه زدن در هر مسجد به خانه بر می گشت و پس از دوش گرفتن و پاکیزه کردن خود ،به مسجد بعدی می رفت و در آنجا هم سینه می زد .در آن زمان ،من و مجید به کمک چند نفر از دوستان ،حسینیه ای با نام جوانان تشکیل داده بودیم وبا کمک های مادی که مردم به ما می کردند ،آن حسینیه را رونق دادیم .
پس از پیروزی انقلاب چون اوضاع داخلی شهر در موقعیت امنیتی مناسبی قرار نداشت ،مردم به کمک بعضی از افراد با تجربه ،مخصوصا آیت الله حسینی ،سعی در بر قراری امنیت می کردند و هر کس مسئولیتی را بر عهده می گرفت .مجید در آن دوران مسئول پاسبان شب در سطح شهر بود و به کمک برخی از دوستان و افراد محله ،مانند :شهید عباس صفوی ،شهید پیمان ،شهید خسرویان و آقای وردیانی و چند نفر دیگر ،امنیت را درشهر حفظ می کردند .در ابتدا مقر اصلی در مسجد محل مان بود ،ولی پس از مدتی منزل آقای خالصی را در اختیار ما قرار داد که از آن بعنوان پایگاه مقاومت استفاده کنیم .
مجید در سازماندهی افراد ،نقش بسیار موثری داشت و با برنامه ریزی خوب خود نگهبانی را بین بچه ها به گونه ای تقسیم می کرد ،که کسی بیش از حد خسته نشود و خودش نیز هر شب پس از تقسیم افراد ،تا صبح مشغول نگهبانی بود .
او بسیار خوش اخلاق بود و به پدر ومادرم احترام فراوان می گذاشت .حتی برای یک لحظه خنده از لبانش محو نمی شد و آن قدر خوشرو بود که هیچ کس از معاشرت کردن با او ،سیر نمی شد بسیار صبور و با حوصله بود و کمتر می دیدیم که عصبانی شود وهمیشه در بدترین شرایط زندگی اش با تبسم و خنده ای که بر لب داشت ،سعی در بی اهمیت نشان دادن آن مشکل داشت .البته مجید هیچ وقت طاقت نداشت که کسی حق اورا پایمال کند و فقط را متوجه  ی اشتباهش کند .یادم می آید یک بار به همین دلیل از یکی از دبیران خود به شدت عصبانی شد و حتی قصد زدن او را داشت که با وساطت مدیر مدرسه ،ماجرا فیصله یافت .
مجید با دوستان خود ،بسیار گرم و صمیمی رفتار می کرد و همیشه دوست داشت آن ها را شاد ببیند .وی هر می دید که یکی از دوستانش دچار مشکلی شده بود ،نزد او می رفت و اگر می توانست مشکلش را حل می کرد و در غیر این صورت ،سعی می کرد با شوخی و خنده ،غم و اندوه را از یاد او ببرد و روحیه ی دوستش را عوض کرده و او را به خنده بیاندازد .مجید همیشه به دوستان خود احترام می گذاشت و در سلام کردن پیش قدم بود ؛او حتی به کسانی که از خودش کوچک تر بودند نیز سلام می کرد و با آنها مانند افراد بزرگ رفتار می کرد .
من و مجید برای یکدیگر نه تنها برادر ،بلکه مانند دو دوست بودیم و بیشتر او قات با یکدیگر درد دل می کردیم ،مشکلاتمان را به هم می گفتیم و از آرزوها و هدف هایی که در زندگی داشتیم ،با هم صحبت می کردیم .
در اوایل جنگ تحمیلی ،مجید به بسیج مرکزی رفت و در آنجا مشغول فعالیت شد .در همین زمان بود که من تصمیم به ازدواج گرفتم .شب نامزدی من و همسرم ،خاموشی کامل بود .آن شب تعدادی از بستگان و دوستان خود را ،به جشن نامزدی دعوت کرده بودیم .اواسط جشن بود که مجید به همراه یک نفر از دوستانش که بسیجی و مسلح نیز بود ،وارد مجلس شدند ؛در ابتدا مهمانان با دیدن آنها دچار وحشت شدند ،اما وقتی من ،مجید را به مهمانان معرفی کردم آرام گرفتند و جشن ادامه پیدا کرد .از آنجایی که مجید قبل از جشن ،قول پذیرایی از مردم را از من گرفته بود به همراه دوستش عباس ،از مهمانان پذیرایی کرد .آن شب ،مجید خیلی به من کمک کرد و هدیه ای زیبا و گران قیمتی هم برای همسرم خریده و مرا شرمنده ی خود کرده بود .
مجید با همکاری دوستانش ،پایگاه مقاومت امام حسن عسگری (ع) و همچنین مکانی برای شهدای گمنام در کوی شیخ سعدون تاسیس کرد .او همچنین به همراه چند نفر دیگر ،در امتداد ساحل سنگرهایی ساخته بودند که اگر دشمن خواست از راه دریا به ما حمله کند ،بتوانیم از شهرمان دفاع کنیم .
با تشکیل ستاد جنگ های نامنظم توسط شهید چمران ،با یکی دو تن از دوستانش ،از جمله شهید ماهینی به این ستاد پیوست و در کنار شهید چمران به دفاع از مرزهای ایران پرداخت .
اولین عملیاتی که مجید در کنار شهید چمران بود ،عملیات آزاد سازی کرخه نور بود که در این عملیات بچه های بوشهر نقش بسیار فعالی داشتند .با اینکه در این عملیات کرخه ی نور آزاد شد ،ولی عده ای از بچه ها از جمله مجید و شهید علیرضا ماهینی و چند نفر دیگر توسط عراقی ها محاصره شدند .
آن روز مجید قصد داشت از خاکریزی که در آن گرفتار شده بودند ،فرار کند و با شلیک شهید ماهینی به جای خود بر گردد.ا و یک جیپ فرماندهی عراقی را می بیند که در بالای خاکریز آنان ایستاده و می خواهد به طرف آنها شلیک کند . درست زمانی که شهید ماهینی به مجید می گوید که با آرپی جی به جیپ شلیک کن ،سرباز عراقی به طرف آنان شلیک می کند و گلوله ای به پهلوی مجید اصابت می کند و او به زمین می افتد ؛در حالی که آرپی جی اش آماده ی شلیک بوده و همچنین چند نارنجک هم به کمر خود بسته بود که هر لحظه احتمال انفجار آنها وجود داشت .در همین حال دوستان مجید به تصور اینکه او شهید شده ،به عقب بر می گردند .
ما از آن شب به مدت پنج شبانه روز با همه جا تماس گرفتیم تا از مجید خبری به دست آوریم .با بیمارستاها ،معراج شهدا و بنیاد شهید و ستاد جنگ های نامنظم و در هر استانی که فکر می کردیم امکان دارد به آنجا رفته باشد ،تماس گرفتیم ولی خبری از او به دست نیاوردیم .البته ماکسی را که هم اسم و هم فامیلی او بود ،در یکی از بیمارستانها پیدا کردیم ؛اما وقتی او را از نزدیک ملاقات کردیم ،دیدیم که مجید نیست .
با لاخره یک نفر به ما خبر داد که مجید را به بیمارستان طالقانی اهواز ،منتقل کرده اند ،ولی تا آنجا که ما خبر داشتیم این بیمارستان در بمباران از بین رفته بود .برای همین احتمال می دادیم که مجید در بیمارستان طالقانی تهران بستری شده باشد ؛اما پس از تحقیق ،متوجه شدیم که بیمارستان طالقانی در اهواز دوباره راه اندازی شده است و ما همان روز به آنجا رفتیم و با پرس و جو از کار کنان آنجا ،با لا خره مجید را پیدا کردیم .پزشک معالج او دکتر حمید زاهدی نام داشت .وقتی جویای حال مجید شدیم دکتر زاهدی به ما گفت :زمانی که او را به بیمارستان آوردند وضعیت بسیار وخیمی داشت و ما امید کمی به زنده ماندن او داشتیم ،اما سریعا او را به اتاق عمل بردیم و بعد از عمل ،به لطف خدا حال او رو به بهبودی رفته و آماده ی ترخیص است .
پس از مرخص شدم مجید از بیمارستان ،او را به خانه آوردیم .از آنجایی که کلیه هایش آسیب دیده بود ,کیسه ای برای جمع آوری ادرار خود بر روی شکمش می گذاشت که این کیسه بسیار کمیاب بود و در داروخانه های آن زمان به ندرت پیدا می شد .ما حتی چند بار برای خرید این کیسه ،به شیراز سفر کردیم و دو بار هم در جاده شیراز تصادف کردیم که الحمد والله به خیر گذشت .دکتر زاهدی در اهواز و دکتر میری در بوشهر ،به مجید سفارش کرده بودند که برای عمل جراحی تکمیلی بر روی شکمش به تهران سفر کند و پس از عمل ،سلامتی خود را به طور کامل به دست می آورد .
یادم می آید ،یک روز مجید با خوشحالی به طرف من آمد و گفت :من یک خبر خوب دارم ؛اگر توانستی حدس بزن .من که هیجان زده شده بودم گفتم :سریع بگو چه اتفاقی افتاده ،من زیاد طاقت ندارم .مجید گفت که دکتر میری را امروز دیدم و او پس از معاینه من گفت :اگر بخواهی می توانم در همین بیمارستان نیز تو را عمل کنم .من از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتن هر طور شده ،برای او خون آماده کنم .
از قضا همان روز مراسم عزاداری یکی از دوستانمان در قبرستان بود .من بعد از مراسم ،موضوع را با اهالی محل و دوستان در میان گذاشتم و واقعا مردم برای مجید سنگ تمام گذاشتند .عصر همان روز ،بیمارستان از مرد و زن برای اهدای خون ،پر شد و حدود 3500 سی سی خون تهیه شد .ازدهام جمعیت به حدی بود که کارمندان نیز از جمع شدن این همه جمعیت حیرت کرده بودند .
خدا را شکر ،مجید در هنگام عمل به خون نیاز پیدا نکرد ولی همین که آن خون برای یک بیمار دیگر استفاده شد بسیار امید وار کننده بود .البته من در آن زمان اطلاع نداشتم که از آن خون اهدایی برای نجات جان چه کسی استفاده کرده اند .سا ل 1376 بود که یک نفر به نام آقای زنده بودی که کار گر شهر داری بود ،نزد من آمد و گفت :آقای بشکوه !شما مرا می شناسید ؟من در جواب او گفتم :مگر شما کارمند این اداره همکار ما نیستید ؟او خندید و گفت :چرا من همکار شما هستم ،ولی فکر کن جای دیگر مرا ندیده اید ؟و من به او جواب منفی دادم ،،ولی او ادامه داد :زمانی که برادرت مجید در بیمارستان بود و می خواست عمل شود ،پدر من در کنار ایشان بستری بود .در آن لحظه من به فکر فرو رفتم و یک دفعه او را به یاد آوردم ؛مرد بسیار خوب و مهربانی بود .سپس آقای زنده بودی دنباله ماجرا را تعریف کرد و گفت :پدرم در باره سجایای اخلاقی شما و مجید خیلی صحبت کرده و از خوبی ها و کمکهای شما بسیار تعریف کرده و به ما گفته که چقدر با او مهربان بوده اید .او همیشه از مجید تعریف می کرد و می گفت که او با حا ل بد ،از من مراقبت می کرد ،انگار پرستار من بود ، همیشه خوردنی و وسایلی را که برای او می آوردند ،با من تقسیم می کرد .حتی در موقع عملم که نیاز به خون داشتم ،مجید آن خونی را که برای خودش تهیه کرده بود ،به من داد و مرا از مرگ حتمی نجات داد .من آن موقع بود که فهمیدم خون اهدایی ما باعث نجات جان چه کسی شده است .آن روز آقای زنده بودی به من گفت که چند بار هم برای تشکر به در خانه ما آمده ،ولی ما خانه نبودیم و یک بار هم که مادرم تنها در خانه بوده ،خجالت کشده بود که با او صحبت کند .سپس او خیلی از من تشکر کرد و می خواست دستم را ببوسد که من به او اجازه ندادم و او را در آغوش گرفتم و بوسیدم .
خلاصه وقتی عمل مجید با موفقیت به پایان رسید و پس از مدتی استراحت ،حالش بهبود یافت ،تصمیم گرفت دو باره به مناطق جنگی برود .وی برای رفتن به جبهه ،بلافاصله به ستاد جنگ های نامنظم مراجعه کرد .در آن زمان پدر شهید علیرضا ماهینی مسئول آن ستاددربوشهر بود و به مجید اجازه نداد که به جبهه برود .وی به او گفت :اول باید به اندازه کافی حالت خوب شود ،بعدا شما را به جبهه اعزام می کنیم .
یادم می آید وقتی مجید را به جبهه اعزام نکردند ،تا چند روز خواب و آرامش نداشت ؛تا اینکه یک دفعه فکری به ذهنش رسید .او سریعا خود را به بیمارستان رساند و به عنوان اینکه می خواهد در سازمانی مشغول به کار شود از دکتر برگه ی سلامتی گرفت و آن بر گه را به ستاد جنگ های نامنظم فرستاد و از آنها خواست که اجازه ی اعزام به منطقه جنگی را به وی بدهند و این دفعه تیرش به هدف خورد و به او اجازه ی حضور در جبهه را دادند با اینکه حالش هنوز خوب نشده بود ،دو باره در جبهه های جنگ حضور یافت و به نبرد با دشمن متجاوز پرداخت .
مجید در طول جنگ تحمیلی ،تجارب فراوانی کسب نمود و بعد از مدتی معاون گردان شد .وی در اکثر عملیات شرکت داشت و به نبر د با نیروهای بعثی پرداخت .او تقریبا تا اواخر جنگ در جبهه حضور داشت ،تا اینکه سر انجام به شهادت رسید و درست چند روز بعد از شهادت مجید بود ،که بین دو کشور آتش بس اعلام شد .
مجید در دوران جنگ ،به ندرت به مرخصی می آمد و هر گاه به بوشهر می آمد ،پس از دیداری کوتاه ،فورا به جبهه باز می گشت .حتی گاهی او قات اتفاق می افتاد که نه یا ده ماه به خانه نمی آمد ،البته در طول این مدت برای ما نامه می نوشت و ما را از حال خویش آگاه می ساخت .مجید در جبهه نیز بسیار مهربان و مودب بود و با بیشتر بچه ها با گرمی و صمیمیت رفتار می کرد ؛بطوری که بیشتر کسانی که در جبهه با او آشنا بودند ،از او به نیکی یاد می کردند و او را مانن برادر خود دوست داشتند .
او بین من و رزمندگان دیگر ،هیچ فرقی قائل نمی شد و با من همانند دیگر رزمندگان بر خورد می کرد .به خاطر می آورم که یک روز برای انجام کاری باید به اصفهان می رفتم و از او که فرمانده ی گردان بود مرخصی خواستم .درست همان زمان وضعیت قرمز اعلام شد .مجید به من گفت من نمی توانم در این وضعیت به تو مرخصی بدهم ،اگر می خواهی می توانی بروی و از مسئولان با لاتر مرخصی بگیری .در آن زمان من واقعا از کار مجید تعجب کردم و خیلی از او ناراحت شدم ،ولی بعد ها متوجه شدم که کار مجید صحیح بوده است .
مجید به افراد متاهل بسیار احترام می گذاشت و حتی خودش از آنها می خواست که به مرخصی بروند و پس از استراحت ،دو باره به جبهه بر گردند .او اخلاق به خصوصی داشت و هنگام کار ،بسیار جدی بود .البته در زمان بیکاری با آنکه فرمانده ی گردان بود با همه خنده و شوخی می کرد ،اما هنگام کار بسیار جدی و منضبط بود و فقط به کارش فکر می کرد .
یادم می آید در زمان آغاز بازیهای المپیک به تلویزیون نیاز داشتیم که بتوانیم در اوقات بیکاری بازی های المپیک را تماشا کنیم .وقتی مجید علاقه زیاد بچه ها را برای برای تماشای بازیها دید ،از لشکر محمد رسول الله (ص) برای ما یک تلویزیون آورد و بچه ها را خیلی خوشحال کرد و آنها از وی بسیار تشکر کردند .
ما سه گروهان بودیم و مجید ما را به گونه ای تقسیم کرد که هر شب یک گردان به تماشای تلویزیون بپردازد و بقیه به کارشان مشغول باشند .به خاطر همین دلسوزی های مجید بود که بچه ها به وی خیلی احترام می گذاشتند و از وی اطاعت می کردند .
مجید در انتخاب نیروها برای عملیات ،نقش مفیدی داشت و همیشه بهترین افراد را برای انجام کارها انتخاب  می کرد .او بیشتر وقتها قبل از اینکه کارش را انجام دهد ،با بچه ها مشورت می کرد و هیچ وقت حس نمی کرد که فرمانده است .به همین خاطر بود که افراد زیادی دوست داشتند به گردان مالک بپیوندند و در کنار فرمانده آن مجید بشکوه باشند .
او هر کاری از دستش بر می آمد برای مردم انجام می داد و برای حل مشکلات آنها از هیچ کاری دریغ نمی کرد .یادم می آید یک بار ،من برای چند روز به مرخصی آمده بودم .در همان حین یکی از دوستانم را دیدم که بسیار ناراحت است .وقتی دلیل ناراحتی اش را پرسیدم ،او گفت پسرم در بازداشتگاه است و هر کاری می کنم که او را آزاد کنند فایده ای ندارد .با هر کسی هم که حرف می زنم توجهی نمی کند .به من گفته اند که این کار از دست برادرت مجید بر می آید ؛خواهش می کنم به او بگو ،شاید بتواند کاری برای پسرم انجام دهد .من به او گفتم مجید در جبهه است و فکر نکنم که به این زودی به مرخصی بیاید ،اما به هر حال هر وقت او را دیدم در این رابطه با او صحبت می کنم .
خوشبختانه مجید روز بعد برای انجام ماموریتی به بوشهر آمد و من به دوستم خبر آمدن مجید را دادم .او نزد مجید که در مسجد بود رفت و پس از آن ماجرا را برای مجید باز گو کرد ،مجید به او گفت :عمل پسر شما خوب نبوده و آزاد کردن پسر شما غیر قانونی است ،ولی من این موضوع را پیگیری می کنم که اگر بتوانم برای او بخشش بگیرم .شما هم وقتی پسرتان آزاد شد ،با او صحبت کنید و به او بگویید که این راهی که می رود اشتباه است .او هم می تواند مانند جوانان این مرزو بوم که جان خود رادر راه حق نثار می کنند ،یک فرد مفید برای جامعه باشد .ودر آخر به او قول داده بود که اگر امکان داشته باشد تا ساعت 12 ظهر روز بعد پسرش آزاد می شود و به خانه بر می گردد .
مجید به قول خود عمل کرد و روز بعد پسر دوستم آزاد شد و او برای تشکر پیش من آمد و پرسید مجید کجاست ؟می خواهم پای او را ببوسم ؛ولی من به او گفتم که مجید به جبهه بر گشته و من از طرف تو ،از او تشکر می کنم .او در حالی که اشک شوق می ریخت ؛به من گفت :تا آن روز درباره ی این موضوع با هر کسی صحبت می کردم ؛با من به تندی سخن می گفت ؛ولی آقا مجید مثل یک برادر واقعی با من رفتار کرد و من تا آخر عمرم محبت او را فراموش نمی کنم .
مجید ،هر موقع به بوشهر می آمد قبل از اینکه به خانه بیاید ،به مسجد امیر المومنین (ع) می رفت و بعد به خانواده های شهیدان پور حیدر ،اکباتان و حمایتی سر می زد و وقتی از این کارها فارغ می شد ،به خانه می آمد .
او در ایام عاشورا ،یک کار بزرگ انجام داد و آن ساختن 40 حجله در کوچه مسجد بود .این حجله ها به وسیله ی میل گرد و پارچه های رنگین ساخته شده بودو بالای آن لامپ ،نور افشانی می کرد و قاب هر شهید با چند دسته گل در هر حجله وجود داشت.ا و با این کار ،مراسم عاشورا را با شکوه تر ساخته بود  و هر کس که می خواست برای عزاداری به مسجد بیاید با دیدن این عکس ها به یاد شهدا می افتاد و آنها را در کنار خود حس می کرد .
او چند بار نیز در بستان ،دهلاویه و مناطق دیگر مجروح شد . البته بیشتر این جراحتها را از خانواده مخفی می کرد و به آنها در این مورد چیزی نمی گفت ،تا ناراحت نشوند .او در عملیات والفجر 8 نیز بوسیله چند ترکش زخمی شد ،ولی به هیچ کس چیزی نگفت و همین طور که با بچه ها به عقب بر می گشت ،از حال رفت و آنها با دیدن این صحنه ،تازه متوجه ی مجروح شدن او شدند و او را به بیمارستان رساندند .
یکی از دوستان به نام محمد دمشقی در عملیات والفجر 8 به همراه مجید بود و یک روز در باره این عملیات و کارهای مجید با من صحبت کرد و به من گفت :پس از پایان این عملیات ،ما در یک منطقه وسیع که هیچ سنگری در آن نبود گیر افتادیم .بیشتر افراد در این عملیات به شهادت رسیدند ،ولی من به همراه 60 – 70 نفر دیگر زنده بودیم .البته می د انستیم که شانس ما برای نجات خیلی کم است ،ولی چاره ی نداشتیم و به جلو می رفتیم .در این اثنا صدای یک نفر را شنیدیم که می گفت :محمد من دارم می آیم .من پشت سر خود را نگاه کردم و با دیدن مجید ،آنقدر خوشحال شدم ،که انگار یک لشکر به کمک ما آمده بودند .خلاصه مجید به همراه دوستانش ،به هر صورتی که بود ،ما را نجات داد ،ولی در هنگام بر گشتن ،متوجه شدیم که مجید مجروح است و چند ترکش به کتف ایشان اصابت کرده بود .به سرعت او را به عقب آوردیم وبلافاصله  او را برای عمل جراحی به تهران منتقل کردیم .
چند روز بعد ،من از زخمی شدن مجید مطلع شدم و بلا فاصله خود را به بیمارستان تهران رساندم .مجید دوران نقاهتش را طی کرد و برای بر گشتن به جبهه بی تابی می کرد و آرام و قرار نداشت .اما با خواهش و تمنای من راضی شد که چند روز به نزد  یکی از دوستانمان که در تهران زندگی می کردند ،برویم و او در آنجا استراحت کند .مجید را به آنجا بردیم و او که بسیار خسته و زخمی بود ،از من خواست که او را به حمام ببرم .من با اینکه بسیار خسته بودم ،او را به حمام بردم و در آنجا بود که چشمم به کتف ایشان افتاد و بی اختیار حالم به هم خورد و سریعا خود را به حیاط رساندم و در سرمای زمستان خود را در آب سرد حوض فرو بردم ،تا حالم به جا آمد .تا آن روز من افراد زخمی و حتی جسدهای زیادی دیده بودم ،اما کتف مجید آنقدر وضعیت فجیعی داشت که من به آن حال و روز افتادم .
صبح روز بعد که مجید از خواب بیدار شد ،متوجه شدیم که ملحفه ی ایشان خونی شده است .فورا پانسمان مجید را عوض کردیم و خدا را شکر ،خونش بند آمد .میزبان ملحفه خونی مجید را به یادگاری برداشتند و تا امروز نیز آن را نگه داشته اند .
پس از چند روز استراحت ،به اصرار مجید به بوشهر بر گشتیم و درست روز بعد ،مجید در حالی که از ناحیه کتفش رنج می برد ،به جبهه رفت .من بعد ها از یک نفر از دوستانش شنیدم که مجید در جبهه برای بهبودی زخمهایش ،سنگی را گرم می کرد و بر روی حوله ای می گذاشت و چند بار این عمل را تکرار کرد تا دردش تسکین پیدا کند .
وی حتی چند بار هم از ناحیه صورت زخمی شد و همیشه درد در قسمتی از بدنش می پیچید ؛ولی همیشه می گفت :هیچ دردی با لا تر از درد از دست دادن دوستان و یاران صمیمی نیست ؛و همین موضوع بود که عزم وی را برای شهادت بیشتر می کرد .او همیشه به من می گفت :شهر ،دیگر برای ماندن ارزش ندارد .مجید از افرادی که به دنبال مادیات و افزایش ثروت خود بودند ،متنفر بود، طاقت دیدن آنها را نداشت و سعی می کرد از آنها دوری کند .

 


آثار باقی مانده از شهید

 

سخنرانی شهید در جمع نیروهای اعزامی به جبهه:
با سلام به پیشگاه امام زمان(عج) و نایب بر حقش خمینی کبیر و با درود به روان پاک شهدا ،از صدر اسلام تا کربلای حسین (ع) و از کربلای حسین تا شهدای جنگ تحمیلی و با سلام به تمامی رزمندگان کفر ستیز ،با لاخص یکایک شما برادران عزیز که از هستی خود گذشته و به اینجا آمده اید .شما سلحشوران جبهه ها و شما مردان آزاده و خدا جوی .خداوند شما را از شر بدی ها محفوظ دارد که معرکه ی جبهه های جنگ و شهادت را بر آسایش در خانه ترجیح داده و به این مکان مقدس قدم گذاشته اید .
همان طور که امام امت گفت ،شما بسیجیان بازوان پر توان انقلاب و پشتوانه ی جمهوری اسلامی هستید .سخن گفتن برای شما برادران گرامی ،مایه ی افتخار من است ولی من نه سخنرانم و نه خوب سخن می رانم. بنابر این اگر اشتباهی در بیان کلمات داشتم ،به بزرگواری خودتان مرا ببخشید .
وقتی که من شما را در کنار خود می بینم ،دیگر دیدار پدر و مادر و خواهر و برادرانم از یادم می رود ؛چون می دانم که شما هم ؛پدر و مادر و خواهر و برادر دارید ؛ یک عده از برادرانم که قبلا خدمتشان ارادت داشتیم ،متاهل هستند .این افراد در حالی که باید کنار خانواده هایشان باشند و دست نوازش بر سر فرزندان خویش بکشند ،آنها را رها کرده و به منطقه جنگی که سکوتش توسط خمپاره و موشک کاتیو شا و بمباران شکسته می شود ،قدم گذاشته اند .شما انسان های پاکباخته که چنین زندگی پر خطری را بر آسایش در کنار خانواده هایتان ترجیح داده اید ،پیروزید .پیروز نزد خدا و نزد ائمه اطهار (ع) .
به یاد دارم که سا لار شهیدان در کربلا ،فرمود :اگر دین محمد با کشته شدن من احیا نمی گردد ،پس ای شمشیر ها مرا در بر گیرید .امروز شما نیز مانند یاران حسین (ع) هستید .اگر آن روز حسین یک علی اکبر و یک قاسم داشت ،امروز هزاران هزار علی اکبر و قاسم ،قد علم کرده و به خونخواهی آنها آمده اند .شما خون می دهید تا دینتان استوار و پایدار بماند و هیچ وقت تن به ذلت و خواری نخواهید داد .می دانم که نه شکست ناامیدتان می کند و نه از پیروزی مغرور می شوید ،چون شما برای پیروزی یا شکست نمی جنگید ،بلکه برای رضای خدا می جنگید و جنگیدن در راه خدا پیروزی یا شکست ندارد .به خدا قسم وقتی من در مقابل شما قرار می گیرم ،از اینکه از جوانمردی و شجاعت حرف بزنم ،شرمنده می شوم ،زیرا شما همه ،دلیر مرد و بزرگوارید .


منبع : سایت ساجد

گفت‌وگو با جمشید شکوهی

گفت‌وگو با جمشید شکوهی از نویسندگان دفاع مقدس استان بوشهر

 

آقای شکوهی نقش نویسندگان در عرصه‌ی دفاع مقدس را تشریح نمایید؟


ـ وقتی جنگ پایان یافت، یک حس غریب به من می‌گفت که باید نسبت به ثبت تاریخ جنگ با رعایت امانت‌داری و صداقت اقدام کرد. باید تمام تلاش خود را در ثبت هویت مردمان این مرز و بوم برداشت. وقتی به خود مراجعه کردم می‌دیدم ثبت این وقایع، آدم‌های خاص خود را می‌طلبد که برخوردار از هوشمندی و روحیه‌ی ویژه‌ای باشند.
سالیان متمادی در این دغدغه‌ی فکری بودم و از طرفی شاهد این بودیم که در این استان تا سال 1383 به این مقوله به طور جدی نپرداخته‌اند و تلاش مؤثر و کارساز در زمینه‌ی تدوین حماسه‌ی 8 سال دفاع مقدس صورت نپذیرفته است و بیم آن می‌رفت با گذشت زمان، نسل امروز از حقیقت تاریخ پرافتخار مبارزات نسل روزگار جنگ به دور شوند. لذا با همه بضاعت خود و با توکل به خدای بزرگ وارد این عرصه شدم و معترفم آثار خلق شده تنها بیان درد و رنج همرزمان خود که روزگاری در جبهه در کنار یکدیگر روزهای بیاد ماندنی جنگ را گذارنیدم می‌باشد و به قول معروف نیت بنده همکاری با نویسندگان بوده است، چرا که معتقدم فن نویسندگی نیازمند انسان‌های مبتکر و خلاق می‌باشد و تألیفات نگارنده که 14 جلد کتاب را شامل می‌گردد بدون عیب و نقص نمی‌باشد و نیازمند نقد ادبی بوده و از همین‌جا خدمت همه نویسندگانی که دغدغه‌ی انقلاب و این کشور را دارند عرض می‌دارم که در این برهه از زمان بیش از پیش وظیفه دارند با قلم خود، فانوس خاطرات مقاومت زنان و مردان 8 سال دفاع مقدس را به بهترین شیوه ممکن روشن نگه دارند.
در پایان عرایضم در یک جمله می‌توان گفت که نقش نویسندگان در عرصه‌ی دفاع مقدس این‌ است که حقیقت مقاومت این ملت در جنگ 8 ساله را منصفانه و به دور از جانبداری، همانگونه که وجود داشت برای تعمیق فرهنگ ادبیات مقاومت برای جامعه به تصویر کشند.


راه‌های مؤثر برای ترویج فرهنگ دفاع مقدس در جامعه به ویژه نوجوانان و جوانان را چه می‌ دانید؟

ـ امروزه پاسخ دادن به این مطلب کمی سخت و نیازمند بررسی جامع و وسیع‌تر با توجه به شرایط کنونی جامعه دارد، اما این نکته که چگونه باید پیرامون مدافعان اسلام و کشور به خصوص شهدا سخن بگوییم و از چه راهی باید برای انتقال ارزش‌های دفاع مقدس به نسل حاضر و آتی استفاده کنیم تا به سهولت قابل درک برای آنان باشد، یک مقوله‌ی حساس و پیچیده‌ای است. بی‌شک برپایی و گرامی‌داشت یاد و خاطره‌ی فداکاری‌های ایثارگران دوران دفاع مقدس در جهت حفظ دستاوردهای 8 سال حماسه‌ی مردم این مرز و بوم یکی از راه‌های مناسب ترویج فرهنگ دفاع مقدس در جامعه می‌باشد، اما این کار به تنهایی نمی‌تواند نیازهای نسل کنونی و آیندگان را برطرف سازد. نبایستی تنها به واژه شهادت و ایثار بدون معرفی شهدا و ایثارگران و اهداف آنان پرداخت. یقیناً تغذیه‌ی فکری نسل جوان، نیازمند ارائه‌ی یک سری استدلالات قوی به دور از پرهیز و افراط و تفریط می‌باشد، با در نظر گرفتن این اصل است که آن‌گاه می‌توانیم خمیرمایه اصلی ایثار و شهادت را به کام تشنه نسل جوان ریخت. متأسفانه نمی‌دانم چرا افرادی سعی دارند که با اسطوره‌گرایی و آسمانی جلوه دادن شهدا و ایثارگران، آن‌ها را برای نسل جوان و نوجوان غیرقابل دسترس قلمداد کنند. تأسف‌ بارتر این‌که این موضوع در میان برخی نویسندگان عرصه‌ی دفاع مقدس نیز دیده می‌شود. باید با تدبیر و درایت خاص خود از تکرار این مطالب جلوگیری به عمل آید، در غیر این صورت فرهنگ و ارزش‌های سال‌های دفاع مقدس لطمه‌ای جبران‌ناپذیر خواهد خورد. علی‌ایحال بهترین راه برای ترویج فرهنگ دفاع مقدس تبیین و تشریح منطقی روحیات و اهداف و عقاید شهدا و ایثارگران و قابل دسترس بودن آرمان‌های این ره‌یافتگان وصال برای این نسل و نسل‌های آتی می‌باشد و از این طریق است که می‌توان شهدا را برای این قشر تشنه‌ی حقیقت دست یافتنی کرد و آن وقت است که خواهیم دید که "جهاد" و "شهادت" به عنوان واژگانی مقدس در ذهن نسل جوان و نوجوان حک خواهد شد و در آن فضای ذهنی است که برای افراد جامعه به خصوص جوانان و نوجوانان می‌توانیم فضای مناسب برای الهام‌گیری از رشادت‌ها، شجاعت‌ها و ایثارگری‌ها مقاومت ملت مسلمان ایران در 8 سال دفاع مقدس و چگونگی مقابله با شبیخون فرهنگی دشمنان با الگودهی و معرفی جلوه‌های عینی و مملوس ایثار، مقاومت و شهادت‌طلبی ترسیم کنیم.


تألیفاتی که در زمینه‌ی دفاع مقدس داشته‌اید را معرفی کنید؟


1- کتاب با "پای خسته رفتن" در وصف سردار شهید اسلام شهید علیرضا ماهینی (چاپ سال 83)

 

 با پای خسته رفتن، یادنامه سردار رشید اسلام شهید علیرضا ماهینی، مجموعه آثار1

 

 2- کتاب "پیشتازان فتح" خاطرات رزمندگان ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران (چاپ اول 83)

3- کتاب از "فرض تا عرض" شهدای والفجر 8 و پایگاه هوائی بوشهر (چاپ سال 83)

 4- "بازی با ترکش" خاطرات نیروهای رزمنده سپاه پاسداران استان بوشهر (چاپ سال 83)

 5- "کمینگاه" خاطرات نیروهای رزمنده اداره کل مخابرات استان بوشهر (چاپ سال 85)

 6- "داستان دوستان" پیرامون جمعی از شهدای استان بوشهر (به صورت داستانی- چاپ 84)

 

داستان دوستان: بر اساس زندگینامه، وصیت نامه و خاطرات جمعی از شهدای جهاد کشاورزی استان بوشهر

 

7- "سفر عشق" پیرامون جمعی از شهدای استان بوشهر (به صورت داستانی- چاپ 84)

 

 

 8- طلایه‌داران طف خاطرات لنگرسازان بی‌لنگر استان بوشهر (چاپ 83)

 

طلایه داران طف براساس زندگینامه، وصیت نامه و خاطرات شهدای جهاد کشاورزی استان بوشهر

 

9- جبال قامت افراشته (خاطرات جمعی از آزادگان استان بوشهر (چاپ 83)

 10- از سنگیر تا سنگر (خاطرات جبهه - چاپ 84)

 

از سنگبر تا سنگر: برگرفته از دفتر خاطرات یکی از رزمندگان استان بوشهر

 

 11- "صحرای خون و آتش" خاطرات رزمندگان استان بوشهر

12- " اشک سرخ" در خصوص نگهداری شهدای استان بوشهر

 13- " اسرار سجده فرشتگان" در خصوص نگهداری شهدای استان بوشهر

 

اسرار سجده فرشتگان: مجموعه خاطرات شهدای جهاد کشاورزی در استان بوشهر

 

 14- "رقص در خون" در خصوص نگهداری شهدای استان بوشهر

 

رقص در خون


تألیفات آماده‌ی چاپ:


1- دستمال سبز 2- قدم‌های استوار


تألیفات در دست اقدام:


1- پرواز از زمین2 - فرزند آتش‌خانه 3- مجموعه‌ای پیرامون نقش رزمندگان استان بوشهر در عملیات فتح‌المبین

 

منبع : هفته نامه نصیر بوشهر