سردار شهید نادر مهدوی
(فرمانده ناوگروه درناوتیپ 13 امیر المومنین <ع> سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
شهید « نادر مهدوی» (حسین بسریا) در خرداد 1342 در خانودهای مستضعف امّا متدیّن و پرهـیزکار در روستای « نوکار »، از توابع دهستان «بحیری» در شهرستان« دشتی » واقع در استان « بوشهر» دیده به جهان گشود. او ششمین فرزند خانواده بود. نامش را «حسین »گذاشتند تا پاس دارند مظلومیّت شهید کربلا را. شهید، روز به روز بزرگ و بزرگتر میشد و در این رهگذر، تحت تربیت اسلامیِ والدینِ متدین و پرهـیزکارش، اخلاق عالیِ انسانی و اسلامی به تدریج در سرشتِ نورانی او، شکوفا میشد تا اینکه به سن 6 سالگی رسید و راهی مدرسه شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«حسن فقیه» برادر شهید دربارة نامگذاری ایشان میگوید: « اسم فامیلی پدری ما بسریا است. اسم شناسنامهای اخوی ما هم نادر است؛ اما ما ایشان را حسین صدا میکردیم و هنوز هم در خانواده، اسمشان حسین است. حکایت این دوتا اسم هم از این قرار است که موقع تولدِ نادر، ما مدرسه میرفتیم. سال 1342 بود. یک معلّمی داشتیم به نام آقای «اسحاق ایرانی» . ایشان الأن ساکن کـرج هستند. آدم بسیار خوب و اهلدلی بودند و محبوبیت زیادی میان مردم داشتند. هنوز هم بعد از سیوچندسال ، میان مردم از ایشان به خوبی یاد میشود. ایشان آدم دینداری بود، به فقرا سرکشی میکرد، جلسات مذهـبی برقرار میکرد، مردم را برای سحری و نماز صبح بیدار میکرد. خـلاصه خیلی خاطرش عزیز بود. من هنگامیکه خبر تولد برادرم را به ایشان دادم، گفتند که دوست دارید یک اسمی برای برادرتان انتخاب کنم که ماندگار شود. گفتیم چرا که نه. گفتند اسمش را بگذارید «نادر». قضیه را به مادرمان گفتیم. ایشان به علت احـترام زیادی که به آقای ایرانی قائل بود، اسم شناسنامهای برادرم را نادر گذاشت اما در خانه به خاطر عشقی که به آقا اباعبدالله(ع) داشت، حسین صدایش میزد. برادر شهید در باره تغییرنام خانوادگی شهید میگوید: «این مربوط به سال 1365 میشود. ایشان خیلی دنبال این رفت که برای شهرت بسریا، یک ریشه و عقبهای پیدا کند. راستش ما ربطی هم به بصرة عراق نداریم و این فامیل، به اصالتمان هم دخلی ندارد. خـلاصه وقتی دست نادر به جایی نرسید، تصمیم گرفت شهرتش را تغییر دهد. من قبلاً شهرتم را به شهرت مادریام تغییر داده بودم. ایشان این قضیه را با من در میان گذاشت. گفتم مگر فامیل خودم چه اشکالی دارد. گفت منظورم فامیل شما نیست، میخواهم فامیلی خودم را عوض کنم. گفتم عیبی ندارد. خودش رفت، اقدام کرد و درخواست داد و به دلیل ارادت خاصی که به حضرت مهدی(عج) داشت، شهرتش را مهدوی گذاشت.»
او تحصیلات ابتدایی را در دبستان« زائرعبّاسی» آغاز کرد و با موفقیّت به پایان رساند. در سال دوم دبستان بود که به مکتب رفت و قرآنِ کریم، این کتاب هدایتگر الهی را به مدد علاقة وافر و هوشِ سرشارِ خود، در عرض مدتِ تنها بیست و پنج روز نزد آقای علی فقیه خــتم نمود. در همین سال بود که خانوادة وی از روستای نوکار، به روستای بحیری مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. شهید، پس از اتمامِ تحصیلات ابتدایی، در مدرسة راهنمایی ادب خورموج ثبتنام کرد و علاقهمندانه به ادامة تحصیل پرداخت. در این زمان، مبارزات انقلابی ملت مسلمان ایران به اوج رسیده و شور و شعور مقدّسِ ناشی از آن، تمامِ کشور را فراگرفته و همگان را تحتتأثیر قرار داده بود. شهید مهدوی، با ذکاوت و تیزبینیِ توأم با حقیقتطلبی، ضمنِ اهتمام به تحصیل، تمامی رخدادهای نهضتِ انقلابی و فـراگـیر آحاد ملت را تیزبینانه و کنجکاوانه جویا میشد و دربارة آنها به کنکاشِ دقیق میپرداخت. مشکلاتِ اقتصادی، دوریِ راه از منزل تا مدرسه و به خصوص پرداختن به فعالیتهای پیگیر و گستردة انقلابی، سبب شد تا شهید، در پایة دوم راهنمایی بهناچار، ترکِ تحصیل نماید.
پس از ترک تحصیل، به جهت سامانبخشی به وضع معیشتی خود و کمک به والدینش، در مغازه ای که از ملکِ پدر و تنها بردارش فراهم ساخته بود، مشغول به کار شد و در کنار کار فعالیتهای انقلابی خود را نیز کماکان با بصیرت و علاقمندیِ فراوان، دنبال کرد. انقلاب که پیروز شد او در تاریخ 5/9/1358 به عنوان بسیجیِ ویژه، به عضویت بسیج درآمد و از آن تاریخ تا زمان شهادت، تمام زندگی خود را مصروفِ تحقّق اهداف والای اسلام و انقلاب اسلامی نمود و لحظهای در این راه، نیاسود. با شروعِ جنگِ تحمیلی، کار را رها کرد تا عملاً هیچ مانعی در راه فعالیتهای شبانهروزی و خستگیناپذیرش در مسیر خدمت به نهالِ نوپای انقلاب شکوهمند اسلامی، وجود نداشته باشد. از همینرو با عزمی مصمّم به خانوادهاش گفت: «با وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه میهن اسلامیمان ایران، من دیگر حاضر به ادامة فعالیت در مغازه نیستم و به هر طریقی شده باید وارد عرصة خدمت در جبهههای جنگ شوم.» در این هنگام، او نوجوانی هفدهساله بود.
پس از آنکه اولین کاروان رزمندگان اسلام از شهرستان دشتی، آمادة اعزام به بوشهر، جهت گذراندن آموزش نظامی شد، شهید مهدوی اصرار فراوانی داشت که در این کاروان، حاضر باشد اما به دلیل کوچکی سن، از حضور او ممانعت به عمل آمد. برادر ش آقای حاجحسن فقیه در زمرة اعضای اولین کاروان رزمندگان اسلام، اعزامی به نیروگاه اتمی بوشهر جهت گذراندن آموزش جبهه بود. شهید نادر، در طی مدتی که برادرش در بوشهر آموزش میدید، همواره به دیدنش میرفت و از این رهگذر با اشتیاق فراوان در برخی از کلاسهای آموزشی حضور مییافت و با تمامِ وجود، به انگیزة کسب توانمندی جهت دفاع از کیان نظام اسلامی، به فراگیری فنونِ نظامی، همت میگماشت.
شهید «مهدوی» به دلیل اشتیاقِ زیادی که به پوشیدن لباس مقدّس پاسداری داشت، در صدد استخدام در نهاد انقلابی سپاه برآمد و در مورّخة 1/2/1360 رسماً در این نهاد مقدس، استخدام گردید. در این تاریخ، او به پادگان آموزشی شهید عبدالله مسگرِ شیراز اعزام شد و آموزش اولیة پاسداری را در این پادگان، گذرانید. پس از آن، به عنوانِ اولین مأموریت، پس از کسب افتخار پاسداری، در مورّخة 21/5/1360، به تهران اعـزام شد و تا تاریخ 20/7/1360، در جهت مبارزة بیامان با گروهکهای ملحد و منافقینِ از خدا بیخـبر، خدمات شایانی را به انجام رسانید.
پس از بازگشت از تهران و قبل از انجام عملیات طریقالقدس، که منجر به آزادسازی بستان گردید، شهید مهدوی مأموریت یافت تا برای اولین بار عازم جبهه شده، به همکاری با سپاه اهواز بپردازد. برادر شهید، آقای حاجحسن فقیه، در اینباره میگوید: «اولین باری که به جبهه اعزام شد، من تا چغادک او را مشایعت کردم و در وی چیزی جز عزم راسخ، عقیدهای تردیدناپذیر و احساسِ تکلیف در برابر خدا و دین، نیافتم.» امّا خاطرة اولین حضور در جبهه را از زبانِ خودِ شهید، بخوانیم: «پس از اعزام به جبهه، جهت انجام عملیات طریقالقدس، آماده میشدیم و در این رابطه میبایست چند روزی را در اهواز میماندیم. در یکی از این روزها سیلوی اهواز منفجر گردید. در کنار سیلو، یکی از انبارهای حاوی قطعاتِ ماشینآلات و موتورسیکلتهای سپاه قرار داشت که کلیة این وسایل، به دلیل آتشسوزی در سیلو، در معرض خطر انهدام قرار گرفته بود. ما در این موقعیّت، با همکاری چند تن از برادرانِ سپاه، توانستیم این وسایل را از تیررس شعلههای آتش، دور نماییم. اینها همه از لطف و کرامتِ پروردگار بود.» حضور شهید در عملیات فتح بستان، بیش از یکروز به طول نینجامید زیرا یکی از صمیمیترین دوستانش به نام شهید نعمت الله تهمتن، در این عملیات به شهادت رسید و شهید مهدوی مأموریت یافت تا پیکر مطهر این شهید را به زادگاهش برگرداند.
شهید مهدوی پس از بازگشت به منزل و چند روز استراحت، به سِمَت معاون فرمانده سپاه جم منصوب شد و در مدت 2 سال حضور در این منطقه، فعالیتهای درخشانی را به ویژه در زمینة جذب و ارشاد نیروی مردمی، جلوگیری از بروز اخلال و ناامنی در منطقه، کنترل فعالیتهای خوانین و محدود کردن قدرت فئودالها، به انجام رسانید. برخی از همکارانِ شهید، در سپاه جم، شهید بزرگوار حسین فقیه، سردار حاج علی جمشیدی و برادر حسین یوسفی بودند.
بعد از دو سال خدمت در سپاه جم، شهید مهدوی به سپاه بوشهر بازگشت و پس از مدتی خدمت در سپاهِ بوشهر، به سِمَت فرمانده عملیات سپاه خارک منصوب گردید. او تا سال 1363 در آنجا خدمت نمود و خدمات ارزندهای را در طی این مدت، به انجام رسانید. شهید مهدوی در سال 1361، با دختری مؤمنه از روستای بحـیری به نام خانم سکینة جوکار ازدواج کرد. مدت این زندگی مشترک، پنج سال بود و تنها حاصل آن، دخـتری است به زهرا مهـدوی که چهل روز پس از شهادتِ پرافتخار پدرش به دنیا آمد و امـروز، چشم و چراغ بازماندگان شهید است. برادر شهید دراینباره میگوید: « بچههای جنگ سعی میکردند زودتر زن بگیرند تا روح و ذهنشان سالم بماند. ایشان هم با پیگیری پدر و مادرم و مخصوصاً مادرم، ازدواج کرد. سال 1360 برایش خواستگاری کردیم، سال 1361 ازدواج کرد، چندسالی بچهدار نشد، سال 1366 بود که عیالش باردار شد و درست روز چهلم شهادت نادر، دخترش به دنیا آمد که طبق وصیت خودش، اسمش را گذاشتند زهـراء.» در جریان اعزام طرح «لبیک یا امام» در سال 1363، شهید مهدوی به عنوان مسؤول، همراه با رزمندگان اسلام اعزامی از جزیرة خارک، عازم دشتعباس گردید و در آنجا مسؤولیت فرماندهی گروهان را به عهده گرفت.
پس از آن، گروهان دریاییِ ناوتیپ امـیرالمؤمنین(ع) را بنیانگذاری کرد و خود، فرماندهی این گروهان را عهدهدار گردید. فعالیتهای پیگیر و شبانهروزیِ شهید، در زمینة نظمبخشی و تربیتِ نیروهای عضو این گروهان دریاییِ تازهتأسیس، سبب شد تا ایشان بتواند گروهانی نمونه و صددرصد آماده را جهت شرکت در هرگونه عملیات، مهیّا نماید.
با شروع عملیات بدر در تاریخ 20/12/1363 با رمز یا فاطمه الزّهراء(س)، شهید مهدوی با گروهان دریاییِ تحت امر خود، فعّالانه و با رشادت تمام، در این عملیات شرکت جست و حماسههای به یادماندنی را از خود به نمایش گذاشت. پس از پایان موفقیتآمـیز عملیات بدر، چندروزی به مرخّصی آمد و پس از آن، مجدداً در سپاهِ بوشهر، به ادامة خدمت پرداخت.
شهید مهدوی که تا آن زمان، تجارب فراوانی از حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل به دست آورده بود، تصمیم به تشکیل ناوگروه دریایی گرفت و آن را «ذوالفقار» نام نهاد. ناوگروه دریایی ذوالفقار، وابسته به منطقة دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و شهید تا زمان شهادت، فرماندهی آن را به عهده داشت. تشکیل این ناوگروه، بیتردید نقطة عطفی در کارنامة دفاعی ایران در دوران افتخارآمـیز دفاع مقدس به حساب میآید؛ چرا که با تشکیل آن، نیروی دریایی ایران، جانی تازه و ابهّت و صلابت خـیرهکنندهای یافت و پشتوانة مستحکمی نصیب ماشین جنگی ایران گردید.
مدتی قبل از شروع عملیات غرورآفرین والفجر8 که دستآورد بزرگ آن، تصرف فاو و فلج شدن نیروی دریایی دشمن بود، شهید مهدوی با همة توان و باتلاش و مجاهدتی شبانهروزی، به آمادهسازی و انسجام ناوگروه پرداخت و سرانجام، این یگان رزمی تازه تأسیس را جهت شرکت در عملیات والفجر 8 و انجام موفّقیتآمـیز مأموریت، به سطح آمادگی صددرصد رسانید. مسؤولیت شهید مهدوی در این عملیات، تدارک نیروهای رزمی به وسیلة شناورهای ناوگـروه بود که آن را به نیکوترین وجه، انجام داد. بعد از پایان عملیات، شهید مهدوی کماکان در منطقة عملیاتی باقی ماند تا در زمیـنة حفظ و نگهداری فتوحات نیروهای اسلام، به فعالیت بپردازد. پس از آن، سپاه در مناطق عملیاتی والفجر 8، شروع به فعالیتهای تازهای نمود که از جملة آنها میتوان به ردگـیری ناوها و ناوچههای دشمن، جلوگـیری از فعالیت نیروی دریایی عراق و نیز مینگذاری در کانال خورعبدالله اشاره نمود که شهیدمهدوی در تمام این اقدامات، حضور فعال و مؤثّری داشتند.
پس از آن، عملیات کربلای3 در مورّخة 11/06/1365 آغاز شد که منجر به فتح اسکله و پایانه نفتی الامیة عراق گـردید. حضور فعالانة شهید در این عملیات، بسیار مؤثّر واقع شد. شهید، پیشنهاد کرد جهت بالارفتن سریع از سکوها، پلّههای آلومینیومیِ سبک، تاشو و قابلِ حمل ساخته شود. این پیشنهاد پذیرفته و اجرایی شد و تأثیر به سزایی در کسب موفّقیتهای سپاه در این عملیات داشت. آقای فقیه برادر بزرگوار شهید دراینباره میگوید: «یادم هست قبل از عملیات کربلای 3، حسین (نادر) آمد پیش من و قضیة عملیات را گفت و پرسید: به نظر شما که خیلی به این کشورهای عربی خلیجفارس سفر کردهاید، برای بالارفتن سریع از اسکلة «العمیه»، چه کار باید بکنیم؟ فکری کردم و گفتم یک نمونه از پلههای سبک و تاشو هست که اگر بتوانید تهیه کنـید، برای بالارفتن از اسکله، خیلی به درد میخورد. آنطور که بعداً برایم تعریف کرد، پیشنهاد مرا در جلسة فرماندهان عنوان کرده بود که همه قـبول کرده و در عملیات هم به آن عمل شده بود.»
با انجام عملیات غرورآفرین والفجر 8 وکربلای 3و تقویت و تثبیت هرچه بیشتر قدرت نظامی ایران در نبردهای دریایی، عرصه بر رژیم بعث عراق و به خصوص حامیان غربی او و در رأس آنها آمریکای جهانخوار تنگ گردید و آنان را با چالشی جدّی مواجه ساخت. ماشین جنگی ایران روز و بروز کارآمدتر و پرصلابت تر به پیش میرفت و درماندگی و اضمحلال روزافزون دشمن، هرچه بیشتر آشکار میگردید. در این هنگام بود که رژیم مستکبر و جنایتکار آمریکا که تا آن هنگام، در پشت صحنة جنگ قرار داشت و غالباً عراق را به عنوان پیشقراول به جنگ با ایران فرستاده بود، با مشاهدة ضعف روزافزون قدرت نظامی عراق در برابر ایران، به ناچار به صورت آشکارا و علنی و آنهم در قالب سازمان آتلانتیک شمالی(ناتو) و به بهانة واهیِ حفاظت از نفتکشهای برخی از کشورهای عربی وارد خلیج فارس گردید و در خط مقدم جنگ علیه ایران قرار گرفت. تصور این بود که با ورود آمریکا به خلیجفارس، نیروهای ایرانی اقتدار خود بر این پهنة آبی فوقالعاده مهم را از دست خواهند داد و موازنة قدرت نظامی به نفع عراق تغییر خواهد کرد. اما شیرمردان سپاه اسلام و در رأس آنها سردار شهید مهدوی با رشادتها و جانفشانیها و تدارک دهها عملیات شجاعانه علیه ناوهای هواپیمابر و غولپیکر آمریکایی و با کسب پیروزیهای متعدّد و کوبنده، باطل بودن این تصور را به اثبات رساند.
شهید مهدوی به عنوان فرماندة ناوگروه دریایی ذوالفقار، از زمان ورود آمریکایی ها به خلیجفارس تا زمان شهادت، لحظهای از نبرد بیامان با این جنایتکاران نیاسود و تمام توان و استعداد خود را در اینراه به کار بست. او طی این مدت، عملیات بسیاری را علیه آمریکاییهای متجاوز ترتیب .
در سالهای پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتی ها و سکوهای نفتی ایران را می زد. کویت بخشی از سرزمین و عربستان، آسمانش را در اختیار صدّام قرار داده بودند. فرماندهان عالیرتبة سپاه، جریان عبور آزاد و متکبّرانة ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (رض) فرموده بود: «اگر من بودم، می زدم.» همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردارشهید بیژن گرد و نیز همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همّت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکاییها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند.
اولین کاروان از نفتکشهای کویتی آنهم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسّط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال 1366 به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفّقیت آمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. این نفتکش، در فاصلة 13 مایلی غرب جزیرة فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسّط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی 43 متر مربّع در بدنة آن ایجاد گردید.
اجازه دهید مطالب جالب و خواندنی دراینباره را از زبان خود سردار شهید مهدوی بخوانیم: «هنگامیکه اعلام شد بناست اولین کاروان از نفتکشهای کویتی، تحت حمایت ناوهای آمریکا به کویت حرکت کند، ما جهت انجام عملیات محوله، در مسیر حرکت کاروان به طرف منطقة عملیاتی حرکت کردیم. در بین راه و در یکی از محلهای اسقرار در میان آبهای خلیجفارس لنگر انداختیم. پس از مقداری استراحت، مجدداً به راه افتادیم. راه زیادی را نپیموده بودیم که دریا به شدت طوفانی شد و آنچنان امواج آن به تلاطم درآمد انجام عملیات را عملاً ناممکن مینمود؛ امّا با توکّل به خداوند و میزان آمادگی و رشادتی که در نیروهای خود سراغ داشتیم و با نظرخواهی از آنها و نیز با یادخدا و اطمینان و قوت قلبی که بدینگونه به آن دست یافتیم، عزم خود را جهت انجام این عملیات جزم نمودیم و به طرف مسیر حرکت کاروان، به راه افتادیم. سه ساعت قبل از رسیدن کاروان، ما به محلِ مورد نظر رسیدیم. پس از انجام سریع مأموریت و پایان کار، به طرف محل استقرار نیروهای خودی برگشتیم و به استراحت پرداختیم. پس از گذشت سه ساعت اعلام شد که کشتی کویتی بریجتون، به روی مین رفت. اعـلام این خبر، شادی و قوت قلب بالایی را در جمع ما به ارمغان آورد؛ همدیگر را در آغوش کشیده بودیم و یکدیگر را میبوسیدیم. برادران، صورتهای خود را بر خاک گذاشته گریه میکردند و شکر خدا به جا میآوردند. چون همه احساس میکردیم که ما نبودیم که دشمن را فراری دادیم بلکه این خداوند بود که ملت ما را عزیز و دشمنان ما را ذلیل و امام ما را شاد نمود و جملگی باور داشتیم که: وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی»
پس از اقدام دلیرانة سردار شهید مهدوی و همرزمانش در انفجار کشتی بریجتون، به پاس قدردانی از این عزیزان، برنامة دیدار با حضرت امام(ره) تدارک دیده شد و این شیران بیشة مردانگی و ایثار و شهادت، به دیدار پیر و مراد خود نائل آمدند. در این دیدار، حضرت امام(رض) یکایک این سربازان جان برکف اسلام را مورد ملاطفت و تفقّد خود قرار میدهد و پیشانی سردار شهید مهدوی را میبوسد. شهید، خود دراینباره چنین میگوید: «پس از اطّلاع از اینکه حضرت امام(رض) از شنیدن خبر روی مین رفتنِ کشتی کویتی و شکست اولین اقدام آمریکا، متبسّم شدهاند، چنان مسرور گردیدم که همیشه این تبسّم را موجب افتخار خود و رزمندگانِ همراه، میدانم. برای ما رزمندگانِ خلیج فارس، همین تبسّم و شادی امام (ره) در ازای همة زحمات شبانهروزی کافیست و اگرتا آخر عمر، موفّق به انجام خدمتی نگردیم، باز شادیم که حداقل برای یکبار هم که شده، موجب رضایت و شادی و تبسّم امام عزیزمان گردیدهایم.»
آقای حاجحسن فقیه برادر بزرگوار شهید دربارة آخرین دیدارش با سردار شهید مهدوی میگوید: «برای آخرین بار، برادر شهیدم نادر در شب پنجشنبه مورّخة 16/07/1366 در منزل دنیایی خود و در جمع ما حضور داشت. در همان مجلس به صورت خیلی محرمانهای به من گفت: «فلانی! فردا سفر خطرناکی را در پیش رو دارم و به احتمال زیاد، با آمریکایی ها درگیر میشویم. نظر شما چیست؟» من در جواب ایشان گفتم: ما مأمور خداییم؛ حیات و مماتمان به دست خداست و هرچه پیش آید، خواست اوست. فردا صبح نیز موقع خداحافظی به من گفت: «قریب به یقین، این آخرین باریاست که همدیگر را میبینیم و احتمال زیادی دارد که در این درگیری شهید شوم.»
در عصر روز پنجشنبه مورّخة 16/07/1366 سردار شهید نادر مهدوی همراه با تنی چند از همرزمانش نظیر سردار شهید غلامحسین توسلی، سردار شهید بیژن گرد، سردار شهید نصرالله شفیعی، سردار شهید آبسالانی، سردار شهید محمّدیها، سردار شهید مجید مبارکی و عده ای دیگر، جهت انجام گشت زنی و حفاظت از آبهای نیلگون خلیج فارس، با استفاده از دو فروند قایق تندرو توپدار به نام «بعثت» و یک فروند ناوچه به نام «طارق» به سمت جزیرة فارسی حرکت می کنند. تعدادشان نه نفر بود که قرار بود دو نفر دیگر هم به جمع آنها اضافه شود. در یک قایق، اکیپ فیلم برداری از عملیات متشکّل از کریمی، محمّدیها و حشمت الله رسولی و در قایق دیگر هم شهید آبسالان و شهید نصرالله شفیعی سوار بودند. در ناوچه طارق هم سرداران شهید مهدوی، بیژن گُرد، مجید مبارکی و غلامحسین توسّلی بودند. فرماندة عملیات نیز سردار شهید مهدوی بود. پس از مدّتی حرکت، به ساحل جزیرة فارسی می رسندو وسایل و امکانات مورد نیاز خود را از داخل لنجی که قبلاً به جزیره رسیده بود، به داخل قایق های خود منتقل می کنند. پیاده می شوند و در کنار ساحل، نماز مغرب و عشا به جا می آورند. هنوز مغرب بود و سرخی مغرب در کرانة باختری آسمان، کماکان خودنمایی میکرد. در این اثنا صدای انفجار مهیبی همه را متوجّه خود می سازد. رادار پایگاه فرماندهی از سوی بالگردهای آمریکایی هدف قرار گرفته و منهدم شده بود. ارتباط ناوگروه با مرکز به کلّی قطع شد و بیسیم در دست «نادر» جان داد. لحظاتی بعد، سردار شهید مهدوی و همرزمانش یک فروند بالگرد بزرگ کبری به نام MS6 متعلّق به نیروهای آمریکایی را بالای سر خود می بینند. این نوع بالگردها بسیار کم صدا هستند و در صحنة گیر و دار نظامی غالباً موقعی می توان پی به وجود آنها برد که دیگر با اشراف کامل به بالای سر هدف رسیده باشند. سردار شهید مهدوی بلافاصله نیروهای تحت امر خود را جهت انجام عملیات مقابله به مثل فرا می خواند. هنوز دقایقی از انهدام رادار فرماندهی نگذشته بود که قایق حامل شهید آبسالان و شهید نصرالله شفیعی نیز هدف اصابت موشک آمریکاییها قرار می گیرد. موشک دیگری نیز از سوی دشمن به سمت اعضای ناوگروه شلیک می شود که به هدف اصابت نمی کند و به درون آب فرو می رود. بالگردها نیز با شدّت ، شروع به تیراندازی می کنند. سردار شهید مهدوی و یارانش، به شدّت در تب و تاب این می افتند که بالگرد را بزنند. پس از پانزده دقیقه درگیری شدید، کریمی در یک چرخش سریع موفّق می شود با استفاده از یک فروند موشک استینگر، یکی از این بالگردها را منفجر سازد. بالگرد، با انفجار مهیبی متلاشی و قطعاتش روی آب پراکنده می شود. شب تاریک از انفجار این بالگرد، چون روز روشن می شود و پشت دشمن به لرزه در می آید و امواج قدرت ایمانِ نیروهای اسلام، آنان را سخت به وحشت می اندازد. همگی با همة وجود صلوات می فرستند. سرداران شهید گرد و توسّلی فریاد می زنند که دومی را شلیک کن. در این اثنا قایق دیگر هم از چند طرف هدف قرار می گیرد. تعداد خفاشهای پرندة دشمن کم نبود و هریک از سویی به سردار شهید مهدوی و همرزمانش، حملهور شده بودند. بسیاری از یاران نادر همچون سردار شهید توسلی که در حیات دنیوی همدیگر را برادر خطاب میکردند، در برابر چشمانش پرپر می شوند. حالا دیگر تنها ناوچة طارق که سردار شهید مهدوی بر آن سوار بود، سالم مانده بود و دو قایق دیگر هدف قرار گرفته و در آتش می سوختند. نادر می توانست به سلامت از میدان بگریزد اما با رشادت و مردانگی تمام در پی گرفتن زخمی ها و پیکرهای مطهّر شهدا از آب برمی آید. لذا به اتّفاق بیژن، هم با دوشکا به طرف بالگردهای آمریکایی در هوا شلّیک می کردند و هم در پی گرفتن شهدا و زخمی ها از آب بودند. آنها با همة توان سعی می کردند که اجازه ندهند تا بالگردهای آمریکایی به طرف آنها نزدیک شوند لذا به صورت مداوم، آسمان منطقه را با دوشکا آتشباران می کردند تا فضا ناامن شود و بالگردهای آمریکایی نتوانند به آنها نزدیک شوند. اما کار سختی بود زیرا این بالگردها بسیار کم صدا بودند و موقعیت یابی آنها در آسمان بسیار مشکل بود. نادر و بیژن همچنان مردانه به مقاومت سرسختانه در مقابل آمریکاییهای تا بن دندان مسلح ادامه می دهند. دشمن، همة شناورها و تجهیزات ناوگروه را زده بود و نادر و بیژن و چهار نفر دیگر، در حالیکه خود را با ترکش تهی مییابند، پس از بیست دقیقه رزم جانانه و مردانه، زنده به چنگال دشمن میافتند. دستگیری نادر برای دشمن بسیار بااهمیت بوده آن چنان که پس از دستگیری اعضای بازماندة ناوگروه، بلافاصله در صدد شناسایی او بر می آیند و از تک تک اسرا دربارة نادر می پرسند. دست و پای نادر به صورت مچاله، توسط دشمن بسته میشود ولی او کماکان روحیة خود را تسلیم دشمن نمیکند و همچنان مقاومت مینماید. هنگامی که جنازة مطهرش به خاک پاک میهن رسید، دست ها و پاهایش به صورت خیلی محکم بسته شده بود و نشان می داد که دشمن، حتّی از جسم بی جان این سردار شهید نیز می ترسید. نادر بر عرشة ناو جنگی «یو. اس. اس. چندلر» آماج شکنجههای وحشیانة دشمن قرار میگیرد و سینهاش با میخ های بلند آهنین سوراخ میشود و بدین ترتیب مظلومانه به شهادت میرسد.
رادیو در اخبار ساعت 8 بامداد، خبر هدف قرار گرفتن قایقهای سپاه توسط آمریکاییها را اعلام میکند. اما برادر شهید، از قبل خـبردار شده بود. ایشان میگوید: «ساعت 8 شب بود که بچههای سپاه برایم خبر آوردند که ناوچه و قایق ها را زدهاند. با شنیدن خبر، خیسِِ عرق شدم و همانجا دلم گواهی داد که کار برادرم تمام است.» تا مدت شش روز، اطّلاع دقیقی از سرنوشت شهید مهدوی و همرزمانش وجود نداشت. این ششروز برای خانوادة شهید و دوستان و همکارانش بسیار سخت گذشت. حسن فقیه برادر شهید میگوید: «خالهای دارم که زن بسیار مؤمنه و بااخلاصی است. در دومین شب شهادت برادرم حسین (نادر)، که هنوز از سرنوشتش خبری نداشتیم، به ایشان گفتم: من به شما اعتقاد دارم و دلتان صاف است، امشب را به نیّت، بخواب شاید خوابی ببینی. در آن شب، خالهام کسی را در خواب میبیند و از او جریان را میپرسد. او در جواب میگوید: حسینِ شما، به حسینبنعلی(ع) پیوسته است.»
سردار شهیدمهدوی در همان شب نبرد با آمریکاییها به شهادت رسیده بود اما ششروز گذشت تا در اینباره یقین حاصل شود. بالأخره پس از گذشت شش روز، پیکرهای مطهر شهدا و اسرا از مسقط پایتخت کشور سلطاننشین عمان تحویل گرفته شد و از مرز هوایی وارد فرودگاه مهرآباد تهران گردید.سردار فتح الله محمّدی فرماندة وقت منطقة دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز در هنگام تحویل اسرا و پیکرهای مطهّر شهدا در مسقط حضور پیدا کرده بود. او میگوید: «به ما گفتند که بیایید معراج شهدای تهران برای شناسایی شهدا. من رفتم و به محض دیدن جنازة نادر، مثل اینکه آب سردی روی آتش وجودم ریخته باشند، یک دفعه آرام شدم. آن ششروز بر من سخت گذشت. با دیدن جنازة برادرم، آرامش پیدا کردم و همانجا گفتم: حسینجان! جز این، از تو توقّع نداشتم؛ درستش همین بود؛ الحمدلله.» آنچه که از ظاهر پیکر شهید مشاهده گردید، این است که آمریکاییها سینة آن عزیز را با میخ های فولادی بلند سوراخ کرده و پس از آن یک تیر به بازو یک تیر به قلب و یک تیر به سجدهگاهش زده و بدینگونه تحت شکنجههای قرونوسطایی شهیدش کرده بودند.
جنازة مطهر شهید با شکوه خاصی بر دوش هزاران تن از امت حزبالله در مقابل لانة جاسوسی آمریکا تشییع و سپس به بوشهر انتقال یافت. در آنجا نیز پیکر پاک شهید مجدداً بر دوش جمعیت انبوه مردم شهیدپرور تشییع شد و پس از آن جهت خاکسپاری به زادگاهش روستای بحــیری بازگشت. مردم روستا با شور و شکوهی خاص و به نحو کمنظیری به استقبال پیکر غرقهبهخون سردار شهیدمهدوی رفتند و این پیکر گلگونکفن را پس از تشییع تا گلزار شهدای روستا، چون گوهری بهشتی به صدف خاک سپردند.
شهید مهدوی از کودکی، تمام وجودش با سادگی و بیآلایشی عجین شده بود. از تکلّف و پرداختن به امور زائد و بیهوده، شدیداً امتناع میکرد و از این امور، متنفّر بود. خانة بسیار سادهای داشت و از امکانات زندگی، تنها به ضروریات آن اکتفا میکرد. هرگز راضی نمیشد بر سر سفرهای حضور یابد که از روی اسراف، چیده شده است و اگر احیاناً با چنین مواردی مواجه میشد، روح پاک و بیآلایش و خداییاش، به شدّت آزرده و متأثّر میگردید. برادر شهید دراینباره نقل مینماید: «ماه مبارک رمضان بود. موقع سحر در منزل یکی از دوستان مهمان بودیم. موقعیکه سرسفره حاضر شدیم، دیدیم که غذاهای متنوّع و رنگارنگی در آن چیده شده است و زرق و برق فراوانی در آن مشاهده میشود. برادرم نادر با مشاهدة این همه تجمّل و اسراف، شدیداً ناراحت شد و حتی گریه کرد. سپس رو به بنده کردند و گفتند: چهبسا رزمندگان اسلام و یا برخی انسانهای دیگر باشند که الأن، حتی نان خالی هم سر سفره ندارند، بنابراین چرا ما باید سرسفرهای اینچنین پرتجمّل و با زَرق و برق، حاضر باشیم.» این رفتار شهید، انسان را به یاد نامة حضرت امـیر(ع) به عثمانبن حنیف انصاری میاندازد که در ضمن آن میفرماید: «وَ ما ظَنَنتُ اَنَّکَ تُجیبُ اِلی طَعامِ قَومٍ عائِلُهُم مَجفُوٍّ وَ غَنِیُّهُم مَدعُوٍّ» یعنی: گمان نمی کردم مهمانی کسانی را بپذیری که درمانده شان را به جفا از خود می رانند و ثروتمندشان را فرا می خوانند.
همسر شهید نیز دربارة سادگی شهید و بیاعتناییاش به آرایههای ظاهرفریب دنیوی میگویند: «هیچوقت ندیدم که شهیدمهدوی درخانه، دربارة دنیا و زندگی مادی، آرزو و خواستهای داشته باشند، بلکه همواره خاطرنشان میکردند که زندگی ما آنگونه که هست، برای ما کافیست و نیازی به افزونطلبی نیست و ما به آنچه که خداوند عطا کرده، راضی هستیم.» بردار شهید نیز دراینباره میگویند: «کمتر از یکماه یا چهلروز قبل از شهادت حسین(نادر)، پیش هم بودیم؛ ایشان درست مثل اینکه از یک چـیز حتمی صحبت میکند، گفت: فلانی! به همین زودی من شهید میشوم و خدا نکند که کسی از اسم من برای امور دنیایی استفاده کند. طبق این وصیت، اصلاً ما جـرأت نمیکنیم چـیزی از برادران بنیاد شهید بخواهــیم. این عزیزان، گاهی خودشان میآیند و میگویند فلان چـیز را قانوناً باید به خانوادة شهید بدهـیم که آنها (خانوادة شهیدمهدوی) معمولاً قبول نمیکنند. باید ما را ببخشند. به هرحال، ما از شهیدمهدوی حساب میبریم.»
شهید، بسیار مهربان و دوستداشتنی بود. چهرهاش همواره بشّاش و دلپذیر بود. لبخند دلنشینش در میان خانواده، دوستان، اقوام و همکاران، زبانزد بود. در هیچحال با تندی و اهانت، با کسی برخورد نمیکرد. جهت پیشبرد کار و هدفش، به تندی و درشتخویی و اهانت به دیگران، هیچ اعتقادی نداشت، بلکه آن را در مسیر کار و فعّالیت، مضرّ و مخلّ میدانست. در ادبیات گفتاریاش، حتّی در سختترین و حسّاسترین شرایطِ کاری، واژههای تحقیرآمیز همراه با توهین و اهانت، کمترین جایگاهی نداشت و در قاموس لغتِ کلامش، این واژهها بیمعنا بود. آقای مصیب غریبی میگوید: «شهیدمهدوی در جبهة دشتعباس، فرماندة گروهانمان بود. او رفتار منحصربه فردی داشت. در عین منظّم و با صلابت بودن، هیچوقت با ما تندی نمیکرد و همواره با روحیهای متبسّم و شادمان به طرف ما میآمد.»
بیتردید، از جنبههای شاخص اخلاق فردی و اجتماعی شهید، تواضع فوقالعادّهاش بود. همه را اعم از کوچک و بزرگ، احترام میکرد و چه نیکو هم احـترام میکرد. از همة اَشکال کبر، متنفّر و بری بود؛ حـتّی از تواضعِ متکـبّرانه هم گریزان بود! و وسوسة شیطان را در این مورد، خیلی خوب تشخیص میداد و با عنایتِ خدا، از آن دوری میجست. به طور کلّی، وجود او از خود برتربینی و نخوت، پاک و بری بود و هیچگاه در هیچزمینهای، آلوده به این گناه بزرگ و نابخشودنی و بلایِ سترگ مادی و معنوی نگردید. با اینکه سِمَت فرماندهی داشت، هرگز تکبر را در عملکرد فرماندهیِ خود، دخیل نکرد. به عنوان مثال، در شب عملیات والفجر8 که با جدّیت به تدارک نیروها مشغول بود، درحالیکه یک فرماندة نظامی بود و میتوانست فقط با دستور و فرمان نظامی، کارها را به انجام برساند، اما با نهایت تواضع، در کنار سایر نیروهای تحتامر، شخصاً مهمات را حمل میکرد. برادران همرزم ایشان در عملیات والفجر8 نقل میکنند که شهید مهدوی در شب عملیات، آنقدر در حمل مهمّات فعالیت کرد که پشت ایشان زخم شده بود.
شهید، به مدد برخورداری از خصلتهای پسندیده انسانی و اسلامی، شخصیتش بسیار رشدیافته بود. برآیند همة آن خصایل عالی و نورانی، جذّابیت کمنظیری را به او بخشیده بود. همگی دوستش داشتند و از ته دل به او مهر میورزیدند. برادر شهید، دراینباره میگوید: «در میان خانواده، به حدّی محبوب بودند و همه از همسر، پدر و مادرش گرفته تا برادر و خواهرانش، آنچنان تحت تأثیر اخلاق، رفتار و سیمای نورانیش بودند که حتّی اگر یکروز هم او را در جمع خود نمیدیدیم، دلمان برایش تنگ میشد.» حاجحسن، درجای دیگری میگوید: «دوری همدیگر را خیلی سخت تحمّل میکردیم. یادم نمیرود که در ایام جنگ، آنقدر از دوری هم بیتاب میشدیم که وقتی ایشان از جبهه برمیگشت، باید در ابتدا سینه به سینة هم میچسباندیم و دهدقیقهای دراز میکشیدیم تا بیتابیِ دلهایمان فروکش کند و سپس آرام میشدیم.»
به راستی چگونه میتوان به این حد از جذّابیت رسید که همگان دوستت داشته باشند و از صمیم قلب، به تو مهر ورزند؟ زیباترین جواب را خداوند متعال بیان میفرماید: «اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً» کسانیکه ایمان آورده، کردارهای شایسته انجام دهند، خداوندی که رحمتش عالَمگستر است، حبّ و دوستیِ آنها را در دل همگان قرار میدهد.مریم-96 . این شهید عزیز، پس از ایمان به خدا، در انجامِ صالحات، کوشش مجاهدانهای کرده بود و خدا نیز تا همیشة روزگار، حبّ او را در دل مؤمنین، جاودانه کرد.
شهید، فردی بود بسیار باگذشت و انعطافپذیر؛ با آنکه نظامی بودن او میتوانست روحیه و اخلاق او را آنهم در شرایط جنگیِ آن دوران، بسیار خشک و بیعاطفه سازد، امّا از سعة صدر بالایی برخوردار بود تندخوییها و رفتار نامناسب از سوی برخی افراد را خیلی خوب تحمّل میکرد. چنانچه خبردار میشد کسی از دوستان، اقوام یا آشنایان، دچار انحراف فکری یا اشتباه در ارزیابی صحیح و واقعبینانة برخی مسایل شده است، در ابتدا نه تنها او را طرد نمیکرد بلکه با انعطاف بالا و رفتاری مهربانانه به ارشاد او میپرداخت و در اکثر موارد نیز در این شیوه موفّق بود. جاذبهاش بر دافعهاش بسیار میچربید و در برخورد با افراد مختلف، بسیار صبور و پرتحمّل بود. از عوامل مهم موفّقیت او در زندگی اجتماعی، برخورداری او از خصلت ارزندة «تغافل» بود. به عبارت دیگر بسیاری از گفتههای ناخوشایند را نشنیده میگرفت و همینطور بسیاری از رفتارهای نایستی را که از برخی افراد میدید، به امید اصلاح و هدایت، غالباً ندیده و ندانسته میانگاشت.
بیتردید، عنصر نظم، حاکم مطلقالعنان زندگی شهید مهدوی بود. او در طول زندگی و در طی مدت خدمت در سپاه، مسؤولیتهای مختلفی را به عهده گرفت و در همة آنها به مدد حاکمیت نظم در کارها، به بهترین و نیکوترین وجه، عمل کرد. نظم، رکنِ اساسیِ مشیِ رفتاری او بود. عامل نظم سبب شده بود تا هنگام تصدّی هر مسؤولیت، بتواند از حداقل زمان، حداکثر استفادة مفید را بنماید. کمبود امکانات را هرگز به عنوان بهانه و مستمسکی برای بینظمی نمیدانست. به عنوان مثال، زمانی که گروهان دریایی ناوتیپ امیرالمؤمنین(ع) را تشکیل داد، اندکی بعد، عملیاتِ بسیار مهم والفجر8 آغاز شد. اتّفاقاً وظایف بسیار مهمّی نیز به عهدة این گروهان تازه تأسیس گذاشته شده بود. اما شهیدمهدوی با اِعمال نظم دقیق بر گروهانِ تحت امر خود و با اهتمام و جدّیت مثالزدنی، موفّق شد این گروهان را در طی مدتزمانِ اندکِ باقیمانده تا شروع عملیات، به مرز آمادگی صددرصد برساند. به طور کلّی گروهانهایی که او فرماندهی آن را به عهده داشت، همواره از منظّمترینِ گروهانها بود. همرزمان او خاطراتِ جالب و ماندگاری را در این زمینه به یادگار دارند.
او عنایت ویژهای به اصل امر به معروف و نهی از منکر داشت و اجرای آن را برای سلامت جامعه، ضروری میدانست و خود نیز عملاً و با تمام جدیت و اهتمام، پایبند آن بود. در سالهای اولیة پیروزی انقلاب، که نهال نوپای نظام مقدس اسلامی، به نگاهبانی و حراست بیشتری جهت رسیدن به مرحلة تثبیت، نیاز داشت، شهیدمهدوی به مدد این اصل نورانیِ دین، در محل زندگی خود، فعالیتهای پیگیر و فراوانی را در جهت ارشاد، اصلاح و مبارزة با افرادی که درک صحیحی از ماهیت انقلاب و نیز اوضاع و شرایط خاص زمان نداشتند، انجام میداد و در رفع آسیب ناشی از عملکرد منفی آنان نسبت به انقلاب، بسیار جدّی بود. با کسانی که عمدی نداشتند با مدارا و نرمی برخورد میکرد امّا با کسانی که دانسته و عمداً همواره در حال نق زدن به انقلاب و در پی تضعیف روحیة انقلابی مردم بودند، قاطعانه و انقلابی برخورد میکرد و به آنان مجال فعالیت علیه انقلاب و دستاوردهای آن نمیداد. او در اینراستا، گروههای امر به معروف و نهی از منکر تشکیل داده بود که با فعالیت همهجانبه و پیگیر، عرصه را بر ضد انقلاب و نیز بر مروّجین مفاسد اخلاقی، به شدّت تنگ کرده بود.
از خصلتهای برجستة شهیدمهدوی، تیزبینی و دوراندیشیِ او بود. دربارة افراد و گروهها آن هم در بحبوحة اوضاع پرحادثة اوایل انقلاب، به راحتی و به طور احساسی، قضاوت نمیکرد و با تیزبینی تمام، در پی درک و فهمِ ماهیت واقعی اشخاص و جریانهای سیاسی بود. به عنوان مثال، او هیچوقت به بنیصدر و جریان لیبرال، اعتماد و اعتقاد نداشت. حتی زمانی که آن شخصِ منافق، تازه رییسجمهور شده و از احترام و اعتماد عمومی نیز برخوردار بود، شهیدمهدوی کاملاً به این شخص بدبین بود و او را «گربة دزد» مینامید! ضدّیت او با بنیصدر، خوشایند بسیاری از کسانی که سادهلوحانه به آن شخصِ منافق، اعتماد داشتند، نبود و حتی چندبار عدهای از طرفدارانِ آن خائن، به مشاجرة لفظی با شهید مهدوی پرداختند.
عشق به نماز در وجود شهید مهدوی رسوخی عمیق داشت. موقع فرارسیدن این فریضة جانبخش الهی، با خشوع و خضوع تمام به پیشگاه معبود میایستاد و نماز را با طمأنینه و حضورقلب به جای میآورد. تعدّد کارها و خستگی ناشی از آن، سبب به تأخیرانداختن نمازش نمیشد. این خصلت شهیدمهدوی از خصایل بارز او بود و همة دوستان و نزدیکانش به این امر واقف بودند.
شهید، از صوتی نیکو برخوردار بود. قرآن کریم را بسیار زیبا تلاوت میکرد به طوریکه همرزمانش میگفتند: صدای حسین(نادر) آنقدر حزین و دلنشین است که وقتی قرآن یا دعا میخواند، متأثّر میشویم و به گریه میافتیم.
شهید مهدوی به حق و حقیقت، از اخلاصی کمنظیر برخوردار بود. او از کمالات بسیاری بهرهمند بود اما از اینکه به خاطر این کمالات، شهرتی به دست آورد، تنفّر داشت. همچنانکه اشاره شد آن بزرگوار، بسیار نیکو و زیبا قرآن تلاوت میکرد و دعا میخواند اما هرگز اجازه نداد که صدایش ضبط شود. این موضوع سبب شده که در حال حاضر، حتی یک نوار هم از صدای قرآن و دعای شهید، در دسترس نباشد.
شهیدمهدوی احترام زایدالوصفی به ایتام قائل بود. خواهرزادة یتیمی داشت به نام زینب که همواره به بهترین و نیکوترین وجهی او را نوازش میکرد و مورد ملاطفت قرار میداد. هماکنون اعضای خانوادة شهید، یاد و خاطرة همة محبتهای آن شهید نسبت به این دختر و سایر کودکان یتیم را به یاد دارند و گرامی میدارند.
سردار شهید مهدوی به پیر مراد خود امام راحل عظیم الشّأن ارادتی آتشین داشت. به عشق امام (قَدَّسَ اللهُ نَفسَهُ الزَّکِیَّه) لباس مقدّس پاسداری پوشید و در راه انجام مأموریت های سپاه, تمام توان و استعداد خود را به کار گرفت و همة زندگی خود را در مسیر تحقّق آرمان های متعالی امام امت و اقتدار روزافزون نهاد مقدّس سپاه قرار داد. رضایت امام را تنها مزد و اجر خود از آن همه رشادت و مجاهدت کم نظیر می دانست و در راه حصول این مهم و شادی دل امام, تمام وجودش را در طبق اخلاص نهاده بود. او همواره در قنوت نمازش این دعا را میخواند: «اَللهُمَّ ارْزُقْنِی الشَّهادهَ فِی سَبِیلِکَ. در زندگی طوری زندگی کرد که فرجام چنین زیستنی، حقیقتاً کمتر از شهادت نبود و خود نیز همیشه در آرزوی شهادت به سر میبرد. خداوند هم این آرزوی او را به بهترین وجه، برآورده ساخت و او را در جوار قرب خود، جای داد.
منبع : سایت ساجد